𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅
𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅
part:26
ا/ت:اره عشقم همین دیشب متوجه شدیم حس هامون یکیه تهیونگ بیخیال گذشته باشیم اکی؟
ته:اخه
ا/ت نزاشت حرفش تموم شه
ا/ت:اخه ماخه نداریم بریم وسایلامونو جمع کنیم ا/ت دست کوک رو گرفت رفتن تو اتاق مشترکشون
جیمین:تعجب نکردم
تهیونگ نگاهی به جیمین کرد لبخند تلخی زد اونا هم رفتن وسایلاشونو جمع کنن حدود دو ساعت بعد همه با چمدون پایین بودن کوک ساکت بود و همه هم میدونستن برا چی
سوار شدن تو یه ماشین و حرکت کردن جونگ کوک همونطور که رانندگی میکرد تو فکر بود و با دستش رو فرمون ضرب گرفته بودبعد چند ساعت رسیدن پیاده شدن نگهبانا
چمدان هارو بردن داخل ا/ت نگاهش خورد به عمارت
ا/ت:واو چه بزرگهه
چشماش برقی زد خیلی از باغ و گل و گیاه خوشش میومد و طبیعتا اونجا پر بود از گل و درخت دست کوک رو گرفت و رفتن
داخل مادر بزرگ کوک خیلی شیک کرده بود کت شلوار زنانه ای پوشیده بود
(مامان بزگش با م/ک نشون میدم)
م/ک:خوش امدین بچه ها بفرمایین تو
رفتیم نشستیم رو مبل های سفید سلطتنیه اونجا
پرده های عمارت شیری بودن
بیشتر دیوار های عمارت از شیشه بود و فضای بیرون خونه رو به نمایش می گذاشت
م/ک:خوبی دخترم ؟
ا/ت:مرسی خوبم(لبخند)
م/ک:کوک سلیقت خوب بود ما خبر نداشتیم
مکثی کرد وگفت
م/ک: تهیونگ خواهرت مثل خودت ماهه (لبخند)
تهیونگ خواست حرفی بزنه که صدای اعتراض کوک بلند شد
کوک:....
ادامه دارد....
لایک یادتون نره کیوتا :))
part:26
ا/ت:اره عشقم همین دیشب متوجه شدیم حس هامون یکیه تهیونگ بیخیال گذشته باشیم اکی؟
ته:اخه
ا/ت نزاشت حرفش تموم شه
ا/ت:اخه ماخه نداریم بریم وسایلامونو جمع کنیم ا/ت دست کوک رو گرفت رفتن تو اتاق مشترکشون
جیمین:تعجب نکردم
تهیونگ نگاهی به جیمین کرد لبخند تلخی زد اونا هم رفتن وسایلاشونو جمع کنن حدود دو ساعت بعد همه با چمدون پایین بودن کوک ساکت بود و همه هم میدونستن برا چی
سوار شدن تو یه ماشین و حرکت کردن جونگ کوک همونطور که رانندگی میکرد تو فکر بود و با دستش رو فرمون ضرب گرفته بودبعد چند ساعت رسیدن پیاده شدن نگهبانا
چمدان هارو بردن داخل ا/ت نگاهش خورد به عمارت
ا/ت:واو چه بزرگهه
چشماش برقی زد خیلی از باغ و گل و گیاه خوشش میومد و طبیعتا اونجا پر بود از گل و درخت دست کوک رو گرفت و رفتن
داخل مادر بزرگ کوک خیلی شیک کرده بود کت شلوار زنانه ای پوشیده بود
(مامان بزگش با م/ک نشون میدم)
م/ک:خوش امدین بچه ها بفرمایین تو
رفتیم نشستیم رو مبل های سفید سلطتنیه اونجا
پرده های عمارت شیری بودن
بیشتر دیوار های عمارت از شیشه بود و فضای بیرون خونه رو به نمایش می گذاشت
م/ک:خوبی دخترم ؟
ا/ت:مرسی خوبم(لبخند)
م/ک:کوک سلیقت خوب بود ما خبر نداشتیم
مکثی کرد وگفت
م/ک: تهیونگ خواهرت مثل خودت ماهه (لبخند)
تهیونگ خواست حرفی بزنه که صدای اعتراض کوک بلند شد
کوک:....
ادامه دارد....
لایک یادتون نره کیوتا :))
۶.۱k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.