Smile of Death
"Smile of Death”
Part(5)
شب شد و شهر زیر نور زرد چراغها تاریک و خشن به نظر میرسید.
سانزو و من با هم آماده شدیم. این مأموریت اولین درگیری جدی من بود: یه گروه رقیب که قصد داشت قلمرو بونتن رو تهدید کنه، باید نابود میشد.
ران و ریندو از دور نگاه میکردن، اما هیچ دخالتی نداشتن. این کار من بود، کار هیکاری.
به کوچههای خلوت رسیدیم. حس کردم نفس دشمنان در هوا پیچیده. چند نفر مسلح منتظر بودن. فکر میکردن یه دختر ساده هستم، اما هنوز نفهمیده بودن که با چه کسی روبرو هستن.
لبخند کوچکی زدم.
– «وقت بازیه.»
حرکتم سریع و بدون صدا بود.
یک ضربه کوتاه، یک خنجر در دست، و اولین نفر روی زمین افتاد قبل از اینکه حتی بفهمه چی شد.
دیگران وحشت زده شدن، اما من بدون ترس و بدون هیچ احساسی حرکت کردم. هر قدم و هر حرکتم با دقت بود، مثل یک سایه که مرگ با خودش میآره.
سانزو از پشت سر نگاه میکرد، لبخندش هنوز همون لبخند تهدیدآمیز بود.
– «عالی بود. بدون سر و صدا، بدون اشتباه. اینه هنر گل خاموش.»
من بهش نگاه کردم، بیتفاوت.
– «تنها چیزی که مهمه اینه که کار انجام شد… بدون ترس و بدون ضعف.»
بعد از چند دقیقه، همه دشمنان زمینگیر شدن. حتی یکی زنده نموند تا شکایت کنه.
ران و ریندو هنوز مات و مبهوت بودن.
– «آبجی… چطور تونستی اینقدر سریع و خونسرد باشی؟» ریندو پرسید.
– «این کار منه… و همیشه آماده بودم.»
سانزو قدم جلو گذاشت و گفت:
– «حالا همه میدونن گل خاموش واقعی کیه. و تو، هیکاری، جایگاهت رو تو بونتن محکم کردی.»
حس کردم قدرت واقعی، حس کنترل کامل، حس تهدید حقیقی… همه با هم ترکیب شدن.
برای اولین بار، نه فقط به عنوان خواهر ران و ریندو، بلکه به عنوان قاتل حرفهای بونتن، شناخته شدم.
و من، هیکاری، میدونستم این تازه شروع بازیه… و هر کسی که جرات کنه با من مقابله کنه، تاوان سنگینی پس خواهد داد.
---
Part(5)
شب شد و شهر زیر نور زرد چراغها تاریک و خشن به نظر میرسید.
سانزو و من با هم آماده شدیم. این مأموریت اولین درگیری جدی من بود: یه گروه رقیب که قصد داشت قلمرو بونتن رو تهدید کنه، باید نابود میشد.
ران و ریندو از دور نگاه میکردن، اما هیچ دخالتی نداشتن. این کار من بود، کار هیکاری.
به کوچههای خلوت رسیدیم. حس کردم نفس دشمنان در هوا پیچیده. چند نفر مسلح منتظر بودن. فکر میکردن یه دختر ساده هستم، اما هنوز نفهمیده بودن که با چه کسی روبرو هستن.
لبخند کوچکی زدم.
– «وقت بازیه.»
حرکتم سریع و بدون صدا بود.
یک ضربه کوتاه، یک خنجر در دست، و اولین نفر روی زمین افتاد قبل از اینکه حتی بفهمه چی شد.
دیگران وحشت زده شدن، اما من بدون ترس و بدون هیچ احساسی حرکت کردم. هر قدم و هر حرکتم با دقت بود، مثل یک سایه که مرگ با خودش میآره.
سانزو از پشت سر نگاه میکرد، لبخندش هنوز همون لبخند تهدیدآمیز بود.
– «عالی بود. بدون سر و صدا، بدون اشتباه. اینه هنر گل خاموش.»
من بهش نگاه کردم، بیتفاوت.
– «تنها چیزی که مهمه اینه که کار انجام شد… بدون ترس و بدون ضعف.»
بعد از چند دقیقه، همه دشمنان زمینگیر شدن. حتی یکی زنده نموند تا شکایت کنه.
ران و ریندو هنوز مات و مبهوت بودن.
– «آبجی… چطور تونستی اینقدر سریع و خونسرد باشی؟» ریندو پرسید.
– «این کار منه… و همیشه آماده بودم.»
سانزو قدم جلو گذاشت و گفت:
– «حالا همه میدونن گل خاموش واقعی کیه. و تو، هیکاری، جایگاهت رو تو بونتن محکم کردی.»
حس کردم قدرت واقعی، حس کنترل کامل، حس تهدید حقیقی… همه با هم ترکیب شدن.
برای اولین بار، نه فقط به عنوان خواهر ران و ریندو، بلکه به عنوان قاتل حرفهای بونتن، شناخته شدم.
و من، هیکاری، میدونستم این تازه شروع بازیه… و هر کسی که جرات کنه با من مقابله کنه، تاوان سنگینی پس خواهد داد.
---
- ۶.۲k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط