Smile of Death
“Smile of Death”
Part ۸
از زبان نویسنده
هیکاری بعد از حرف مایکی حوصله اش سر رفت و وارد اتاقش شد و خودش رو انداخت روی تخت. هنوز کسل بود، اما نمیخواست نشون بده. دقیقاً همون موقع، سانزو وارد اتاق شد.
– «امروز به نظر بی حوصله ای.» سانزو گفت.
– «اره.» هیکاری با بیحوصلگی جواب داد.
سانزو یه لبخند زیر لب زد:
– «امم… میای بازی؟»
هیکاری با اخم پرسید:
– «چه بازی؟»
– «سنگ، کاغذ، قیچی.» سانزو جواب داد.
– «بچه شدی؟» هیکاری گفت و کمی خندید.
سانزو نگاهی بهش انداخت و گفت:
– «حالا میبینیم… خب، بازنده باید هر چی برنده گفت رو انجام بده.»
– «قبوله.» هیکاری جواب داد و آماده شد.
هر دو بازی رو شروع کردن. ضربات سریع و نگاههای جدی. اما در نهایت، هیکاری باخت.
– «چی میخوای؟» هیکاری پرسید، هنوز خونسرد ولی کمی کنجکاو.
– «اممم…» سانزو مکث کرد، لبخندش پهن شد و زیر لب چیزی گفت که باعث شد هیکاری کمی چشمهاش رو تنگ کنه، منتظر بود بدونه قراره چه چیزی اتفاق بیفته.
Part ۸
از زبان نویسنده
هیکاری بعد از حرف مایکی حوصله اش سر رفت و وارد اتاقش شد و خودش رو انداخت روی تخت. هنوز کسل بود، اما نمیخواست نشون بده. دقیقاً همون موقع، سانزو وارد اتاق شد.
– «امروز به نظر بی حوصله ای.» سانزو گفت.
– «اره.» هیکاری با بیحوصلگی جواب داد.
سانزو یه لبخند زیر لب زد:
– «امم… میای بازی؟»
هیکاری با اخم پرسید:
– «چه بازی؟»
– «سنگ، کاغذ، قیچی.» سانزو جواب داد.
– «بچه شدی؟» هیکاری گفت و کمی خندید.
سانزو نگاهی بهش انداخت و گفت:
– «حالا میبینیم… خب، بازنده باید هر چی برنده گفت رو انجام بده.»
– «قبوله.» هیکاری جواب داد و آماده شد.
هر دو بازی رو شروع کردن. ضربات سریع و نگاههای جدی. اما در نهایت، هیکاری باخت.
– «چی میخوای؟» هیکاری پرسید، هنوز خونسرد ولی کمی کنجکاو.
– «اممم…» سانزو مکث کرد، لبخندش پهن شد و زیر لب چیزی گفت که باعث شد هیکاری کمی چشمهاش رو تنگ کنه، منتظر بود بدونه قراره چه چیزی اتفاق بیفته.
- ۷.۴k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط