اسم رمان:وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدز
اسم رمان:وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی.......
پارت:13
جیمین بدون توجه به من رفت حموم بعد از چند مین اومد بیرون
همچنان داشتم گریه میکردم
جیمین: خفته شو دیگه(داد)
از دادی که زد ترسیدم اروم اروم اشک میریختم رفت سمت کمد یه لباس راحتی برداشت بعد از از پوشیدن لباس هاش ، دمپایی هاش رفت سمت میز خودش سشوار رو در اورد بعد از تموم شدن کارش روتین شبش رو انجام داد ادکلن خنک و شیرینش رو زد اومد از رو تخت بلندم کرد برد حموم صبری کرد تا وان پر بشه بعد از انجام کار ها حوله دورم پیچید بردم سمت میز خودم با یه حوله نم موهام رو گرفت و با سشوار خشک کرد رفت سمت کمد و یه کراپ، شلوارک در اورد پوشند بهم
شروع کرد به بافتن موهام ساده بافت ولی خیلی خوشگل بود براید استایل بغلم کرد برد روی تخت
از پشت بغلم کرد
جیمین: شت چشم بند یادم رفت
از کشو دوتا چشم بند در اورد گذاشت رو چشمم و بعد مال خودش رو گذاشت امشب چرا انقدر مهربون شده
جنی: ج..... جیمین
جیمین: هر چی خواستی بگی فردا بگو الان خیلی خستم
جنی: ب....... باشه شب بخیر
جیمین: شب بخیر
(فردا صبح ساعت 4 صبح)
(جیمین ویو)
الارم گوشیم زنگ خورد برش داشتم و رفتم سرویس بعد از مسواک زد و روتین پوستیم ، حمام کردن
رفتم بیرون برای این که جنی بیدار نشه با حوله موهام رو خشک کردم ساعت 4:45 دقیقه بود لباس ورزشیم رو پوشیدم هدفون، گوشیم رو برداشتم رفتم بیرون تا یکم ورزش کنم
داشتم پیاده روی میکردم ، اهنگ گوش میدادم به یه مغازه شبانه روزی رسیدم جنی دیروز پریود شده بود با اون حال من بازم به فاکش دادم رفتم داخل مغازه، یکم خوراکی و شکلات، بستنی و.....
گرفتم پرداخت کردم و زنگ زدم به یکی از بادیگارد ها تا بیاد این وسایل ها رو ببره
(ساعت 6)
داشتم میرفتم امارت چون تو جنگل بود کمی طول میکشید که برسم توی راه برگشت هوا خیلی سرد بود بعد از یه ساعت رسیدم عمارت رفتم داخل اتاق جنی خواب بود دست و صورتم رو شستم
لباسام رو عوض کردم خدمتکار در زد
لیلی: ارباب بزرگ صبحانه حاضر بفرمایید
جیمین: اوکی 5 دقیقه دیگه میام
لیلی: بله متوجه شدم ارباب بزرگ
رفت
جیمین: جنی.....جنی بیدار شو دیگه(داد)
جنی: چی شده(بی حال/ترسیده)
جیمین: صبحانه امادست بلند شو دست صورتت رو بشور لباست هم عوض کن
#he_so
پارت:13
جیمین بدون توجه به من رفت حموم بعد از چند مین اومد بیرون
همچنان داشتم گریه میکردم
جیمین: خفته شو دیگه(داد)
از دادی که زد ترسیدم اروم اروم اشک میریختم رفت سمت کمد یه لباس راحتی برداشت بعد از از پوشیدن لباس هاش ، دمپایی هاش رفت سمت میز خودش سشوار رو در اورد بعد از تموم شدن کارش روتین شبش رو انجام داد ادکلن خنک و شیرینش رو زد اومد از رو تخت بلندم کرد برد حموم صبری کرد تا وان پر بشه بعد از انجام کار ها حوله دورم پیچید بردم سمت میز خودم با یه حوله نم موهام رو گرفت و با سشوار خشک کرد رفت سمت کمد و یه کراپ، شلوارک در اورد پوشند بهم
شروع کرد به بافتن موهام ساده بافت ولی خیلی خوشگل بود براید استایل بغلم کرد برد روی تخت
از پشت بغلم کرد
جیمین: شت چشم بند یادم رفت
از کشو دوتا چشم بند در اورد گذاشت رو چشمم و بعد مال خودش رو گذاشت امشب چرا انقدر مهربون شده
جنی: ج..... جیمین
جیمین: هر چی خواستی بگی فردا بگو الان خیلی خستم
جنی: ب....... باشه شب بخیر
جیمین: شب بخیر
(فردا صبح ساعت 4 صبح)
(جیمین ویو)
الارم گوشیم زنگ خورد برش داشتم و رفتم سرویس بعد از مسواک زد و روتین پوستیم ، حمام کردن
رفتم بیرون برای این که جنی بیدار نشه با حوله موهام رو خشک کردم ساعت 4:45 دقیقه بود لباس ورزشیم رو پوشیدم هدفون، گوشیم رو برداشتم رفتم بیرون تا یکم ورزش کنم
داشتم پیاده روی میکردم ، اهنگ گوش میدادم به یه مغازه شبانه روزی رسیدم جنی دیروز پریود شده بود با اون حال من بازم به فاکش دادم رفتم داخل مغازه، یکم خوراکی و شکلات، بستنی و.....
گرفتم پرداخت کردم و زنگ زدم به یکی از بادیگارد ها تا بیاد این وسایل ها رو ببره
(ساعت 6)
داشتم میرفتم امارت چون تو جنگل بود کمی طول میکشید که برسم توی راه برگشت هوا خیلی سرد بود بعد از یه ساعت رسیدم عمارت رفتم داخل اتاق جنی خواب بود دست و صورتم رو شستم
لباسام رو عوض کردم خدمتکار در زد
لیلی: ارباب بزرگ صبحانه حاضر بفرمایید
جیمین: اوکی 5 دقیقه دیگه میام
لیلی: بله متوجه شدم ارباب بزرگ
رفت
جیمین: جنی.....جنی بیدار شو دیگه(داد)
جنی: چی شده(بی حال/ترسیده)
جیمین: صبحانه امادست بلند شو دست صورتت رو بشور لباست هم عوض کن
#he_so
۱۱.۸k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.