دخترای لجباز 😐 پسرای مغرور 😑
#دخترای_لجباز 😐 پسرای_مغرور 😑
پارت سی و پنج 😐
اه اه دختره ی غزیمت هی واسه من ور ور میکنه. عاقا یکی نیس بگه نفسسس بگیر لنتی! فک تو درد نگرفت ؟؟؟
زبون گرامیو تا ته واسه دینا انداختم بیرون و بدون جواب به سوالش رفتم. حال تو یکیو اصلااا ندارم.
ولکن اصلا...بزا برم پیش آرمان بپرسم ازش باهام میاد بریم خریدددد ؟؟؟ عاشق خریدم من!
به به...آقا آرمان که همچنان مشغول ور زدن با سورنه...یادمه از همون بچگی روابط عمومی قوی ای داشت ! برعکس من ! همیشه می*ریدم به همه چیز!
خخخ یادمه اولین باری که مریمو دیدم سوتی بزرگی دادم.
کلاس سوم بودیم مریم بغل دستم نشست . منم یا جوری بهش نگاه میکردم که انگار یه خِل دیدم.(خِل= آب دماغ 😐 )
برگشت با خنده بهم گفت : سلااام . اسم من مریمه. از آشنایی با تو خوشوختم . چقد خوشگلی تو!
منم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم : ولی من اصلا از آشنایی با تو خوشوخت نیستم و اصلا ازت خوشم نمیاد و وقتی میبینمت یاد قاتلای سریالی میوفتم. تو خیلی شبیه عمه ی بابام خدابیامورزی. اونم مث تو چش دراومده بود و چشاش خیلی باباغوری بود و من عمه چش وزغی صداش میکردم....
حرفم با خنده و قه قهه ی مریم قطع شد. از همون بچگیم موقع خنده دهنشو عین کروکودیل باز میکرد. برا همین گفتم : تازه عین کروکودیلم میخندی !
با این حرفم خنده اش شدیدتر شد . بعد از اینکه قشنگگگ خندید گفت : چقد تو بامزه ای !
راستش این اولین نفری بود که باهام انقد حرف میزد. برا همین خوشحال شدم و عین خر که بهش تیتاب داده باشی خرذوق شدم !
خب خب از بحث اصلی منحرف نشیم! عاقا رفتیم پیش آرمان و اونم گف ک کاری نداره و بریم !
که یهو سورن عینهو جوراب نشسته پرید وسط و گفت : اتفاقا من و پارسام لباس نداریم. اگ اشکال نداره مام بیایم !
-اوکی مشکلی نیس.
دلخور گفتم : ولی من نمیخوااام . ما کارمون طول میکشه . مگه نه دینا ؟؟
رو به دینا که تازه اومد طرفمون اینو گفتم . خودش میدونست ک اگ موافقت نکنه زندش نمیزام ! برا همین گف : آره ، آره !
-اتفاقا ماهم کارمون طول میکشه.
پارسا اینو درحالی ک از در میومد تو ، گفت. بهش ک نگاه کردم ، بهم چشمک زد . سرخ شدم . عوضی داره باهام بازی میکنه....
پارت سی و پنج 😐
اه اه دختره ی غزیمت هی واسه من ور ور میکنه. عاقا یکی نیس بگه نفسسس بگیر لنتی! فک تو درد نگرفت ؟؟؟
زبون گرامیو تا ته واسه دینا انداختم بیرون و بدون جواب به سوالش رفتم. حال تو یکیو اصلااا ندارم.
ولکن اصلا...بزا برم پیش آرمان بپرسم ازش باهام میاد بریم خریدددد ؟؟؟ عاشق خریدم من!
به به...آقا آرمان که همچنان مشغول ور زدن با سورنه...یادمه از همون بچگی روابط عمومی قوی ای داشت ! برعکس من ! همیشه می*ریدم به همه چیز!
خخخ یادمه اولین باری که مریمو دیدم سوتی بزرگی دادم.
کلاس سوم بودیم مریم بغل دستم نشست . منم یا جوری بهش نگاه میکردم که انگار یه خِل دیدم.(خِل= آب دماغ 😐 )
برگشت با خنده بهم گفت : سلااام . اسم من مریمه. از آشنایی با تو خوشوختم . چقد خوشگلی تو!
منم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم : ولی من اصلا از آشنایی با تو خوشوخت نیستم و اصلا ازت خوشم نمیاد و وقتی میبینمت یاد قاتلای سریالی میوفتم. تو خیلی شبیه عمه ی بابام خدابیامورزی. اونم مث تو چش دراومده بود و چشاش خیلی باباغوری بود و من عمه چش وزغی صداش میکردم....
حرفم با خنده و قه قهه ی مریم قطع شد. از همون بچگیم موقع خنده دهنشو عین کروکودیل باز میکرد. برا همین گفتم : تازه عین کروکودیلم میخندی !
با این حرفم خنده اش شدیدتر شد . بعد از اینکه قشنگگگ خندید گفت : چقد تو بامزه ای !
راستش این اولین نفری بود که باهام انقد حرف میزد. برا همین خوشحال شدم و عین خر که بهش تیتاب داده باشی خرذوق شدم !
خب خب از بحث اصلی منحرف نشیم! عاقا رفتیم پیش آرمان و اونم گف ک کاری نداره و بریم !
که یهو سورن عینهو جوراب نشسته پرید وسط و گفت : اتفاقا من و پارسام لباس نداریم. اگ اشکال نداره مام بیایم !
-اوکی مشکلی نیس.
دلخور گفتم : ولی من نمیخوااام . ما کارمون طول میکشه . مگه نه دینا ؟؟
رو به دینا که تازه اومد طرفمون اینو گفتم . خودش میدونست ک اگ موافقت نکنه زندش نمیزام ! برا همین گف : آره ، آره !
-اتفاقا ماهم کارمون طول میکشه.
پارسا اینو درحالی ک از در میومد تو ، گفت. بهش ک نگاه کردم ، بهم چشمک زد . سرخ شدم . عوضی داره باهام بازی میکنه....
۱۶.۷k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.