لایک and کامنت
رمان: شیشه یخ زده💨
پارت: ۵
اکلیلی شدم مرسی مرسی
کیان اومد بغلش کنه ولی نفس گف خودت میدونی که
کیان: از بغل بدت میاد😐💔
رفتیم نشستیم سر میز سفارش دادیم، خوردیم بعد هم خدا حافظی کردیم
کاوه میخاست درباره یه کسی با کیان حرف بزنه
کیان به کاوه گف امشب از خوشحالی نمیتونم بخوابم میشه امشب بیای پیشم
کاوه: میترسیم یه کاری دست خودش بده
کاوه گف اوک منم میام
رفتیم خونه کیان
کیان گف امروز بهترین روز بود
کاوه: راشتی اسم اون دختره ی توی کافه حنانه است
کیان: تو از کجا میدونی؟!
کاوه: دیگه تو چیکار داری! 😂
کیان بین دو راهی مونده بود که بین نفس و حنانه یکیو انتخاب کنه
آخه خیلی سخت بود نمیدونم چرا ولی دلم برا کیان سوخت
«راستی منی که داستان رو تعریف میکنم راوی هستم و حق نظر دادن هم دارم»
با تشکر راوی
کیان سر درگم بود کیان وقتی سردرگم، عصبی، ناراحت، بی حوصله یا .....
سیگار میکشه 🖤💔
کاوه: برای همین امروز توی حیاط پشتی کافه سیگار کشیدی😶🙁
کیان گف......
پارت: ۵
اکلیلی شدم مرسی مرسی
کیان اومد بغلش کنه ولی نفس گف خودت میدونی که
کیان: از بغل بدت میاد😐💔
رفتیم نشستیم سر میز سفارش دادیم، خوردیم بعد هم خدا حافظی کردیم
کاوه میخاست درباره یه کسی با کیان حرف بزنه
کیان به کاوه گف امشب از خوشحالی نمیتونم بخوابم میشه امشب بیای پیشم
کاوه: میترسیم یه کاری دست خودش بده
کاوه گف اوک منم میام
رفتیم خونه کیان
کیان گف امروز بهترین روز بود
کاوه: راشتی اسم اون دختره ی توی کافه حنانه است
کیان: تو از کجا میدونی؟!
کاوه: دیگه تو چیکار داری! 😂
کیان بین دو راهی مونده بود که بین نفس و حنانه یکیو انتخاب کنه
آخه خیلی سخت بود نمیدونم چرا ولی دلم برا کیان سوخت
«راستی منی که داستان رو تعریف میکنم راوی هستم و حق نظر دادن هم دارم»
با تشکر راوی
کیان سر درگم بود کیان وقتی سردرگم، عصبی، ناراحت، بی حوصله یا .....
سیگار میکشه 🖤💔
کاوه: برای همین امروز توی حیاط پشتی کافه سیگار کشیدی😶🙁
کیان گف......
۲.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.