Partt22
Partt22
ات ویو
داشتم صحبت میکردم جمله ای که گفتممنو یاد یک چیزی انداخت واییییییی بدبخت شدم موقعی که الان اینجاییم یعنییییی ته ایل هم اینجاستتتتت نهههههه الان یعنی هست
ات: ت.... تتهیونگ م میشه یک سوال سوال بپرسم(ترسیده)
ته:چیشده(نگران)
ات:ت ته ایل هم ه هست (ترسیده)
ته:ما که آمدیم نبود ولی به بابا زنگ زدم از پشت گوشی صداش میومد فکر کنم ما خواب بودیم آمدن
ات:او اوک برو بیرون
ته:او (رفت)
یک هودینی پوشیدم و رفتم بیرون اصلا یه ته هم نگفتم چون واقعا انقدر حالن خوب نبود اول تهیونگ بعد مدرسه بعد خانواده و حالا دوباره هم ته ایل خداااااا من دیگه نمیکشم هوففففففف
خلاصه که رفتم کافه شیک سفارش دادم گه گوشیم ر
زنگ خورد تهیونگ بود
ات: زنگ نزن حالام خوب نیست برونم بای
راوی_تهیونگ تعجب کرده بود ولی درک میکرد حال خواهرشو بخواطر همین گزاشت تنها بره بیرون
ات ویو
هعی خوردمو دیکه حوصله ندارم رفتن خونه رفتم تو اصلا به هیچکی سلان ندادم که دختر عمه هام آمدن ارنیکا و ورونیکا
ارنیکا:سلامممممم
ات:عا عا عااا سلامممم(خنده زوری)
ارنیکا:لباستو عوض کن بچه ها بجز تهیونگ اصلا غذا نخوردن ماهم تاره اومدیم
ات:اوکی
سر میز بودیم و بقیه رو کاناپه بودن که، خیلی نزدیک بود بخواطر هیمن گفتم
ات:من میخوام مدرسمو عوض کنم(سرد و با غذاش بازی میکنه)
مامان:چرا
بنظرتون چه اتفاقی میفته ات مدرسه شو عوض میکنه میگه دوستای تهیونگ چیکارش کردن میفهمه بچه واقعی نیست یا اصلا به ته میرسه
شرط پارت بعد
لایک۱۵
کامنت۱۰
ات ویو
داشتم صحبت میکردم جمله ای که گفتممنو یاد یک چیزی انداخت واییییییی بدبخت شدم موقعی که الان اینجاییم یعنییییی ته ایل هم اینجاستتتتت نهههههه الان یعنی هست
ات: ت.... تتهیونگ م میشه یک سوال سوال بپرسم(ترسیده)
ته:چیشده(نگران)
ات:ت ته ایل هم ه هست (ترسیده)
ته:ما که آمدیم نبود ولی به بابا زنگ زدم از پشت گوشی صداش میومد فکر کنم ما خواب بودیم آمدن
ات:او اوک برو بیرون
ته:او (رفت)
یک هودینی پوشیدم و رفتم بیرون اصلا یه ته هم نگفتم چون واقعا انقدر حالن خوب نبود اول تهیونگ بعد مدرسه بعد خانواده و حالا دوباره هم ته ایل خداااااا من دیگه نمیکشم هوففففففف
خلاصه که رفتم کافه شیک سفارش دادم گه گوشیم ر
زنگ خورد تهیونگ بود
ات: زنگ نزن حالام خوب نیست برونم بای
راوی_تهیونگ تعجب کرده بود ولی درک میکرد حال خواهرشو بخواطر همین گزاشت تنها بره بیرون
ات ویو
هعی خوردمو دیکه حوصله ندارم رفتن خونه رفتم تو اصلا به هیچکی سلان ندادم که دختر عمه هام آمدن ارنیکا و ورونیکا
ارنیکا:سلامممممم
ات:عا عا عااا سلامممم(خنده زوری)
ارنیکا:لباستو عوض کن بچه ها بجز تهیونگ اصلا غذا نخوردن ماهم تاره اومدیم
ات:اوکی
سر میز بودیم و بقیه رو کاناپه بودن که، خیلی نزدیک بود بخواطر هیمن گفتم
ات:من میخوام مدرسمو عوض کنم(سرد و با غذاش بازی میکنه)
مامان:چرا
بنظرتون چه اتفاقی میفته ات مدرسه شو عوض میکنه میگه دوستای تهیونگ چیکارش کردن میفهمه بچه واقعی نیست یا اصلا به ته میرسه
شرط پارت بعد
لایک۱۵
کامنت۱۰
۵.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.