the building infogyg ادامه پارت63
#the_building_infogyg #ادامه_پارت63
رفتم پیدا نشد تا اینکه تویی جنگل
همین دروازه رو دیدم واردش شدم
اومدیم بع این دنیا اونجا بود که با
شاهزاده خوناشاما پدر چان مارو آورد
پدربزرگ چان گفت درصورتی اجازه
میده شاهزاده خواهرمو درمان کنه که
من وفاداریمو بهش ثابت کنم قبول
کردم
رکسانا:قولت چی بود؟!
من:اینکه خوناشام بشم به خاندانش خدمت کنم منم قبول کردم به خاطر خواهرم
رکسانا:پس چرا رزا خوناشامه
من:چون برای نجاتش لازم بود نمیدونستم بعد فهمیدنم ودرمان خواهرم خیلی سعی کردم فرار کنیم اما نشد پیراهنمو باز کردم متعجب به زخمم خیره شد
رکسانا:این این چیه
من:بهایی فراری که کردمه چون میدونستم آچا داره چه سختی میکشه
تو هم داری زخمی میشی کاری باهات
نداشتم
رفتم پیدا نشد تا اینکه تویی جنگل
همین دروازه رو دیدم واردش شدم
اومدیم بع این دنیا اونجا بود که با
شاهزاده خوناشاما پدر چان مارو آورد
پدربزرگ چان گفت درصورتی اجازه
میده شاهزاده خواهرمو درمان کنه که
من وفاداریمو بهش ثابت کنم قبول
کردم
رکسانا:قولت چی بود؟!
من:اینکه خوناشام بشم به خاندانش خدمت کنم منم قبول کردم به خاطر خواهرم
رکسانا:پس چرا رزا خوناشامه
من:چون برای نجاتش لازم بود نمیدونستم بعد فهمیدنم ودرمان خواهرم خیلی سعی کردم فرار کنیم اما نشد پیراهنمو باز کردم متعجب به زخمم خیره شد
رکسانا:این این چیه
من:بهایی فراری که کردمه چون میدونستم آچا داره چه سختی میکشه
تو هم داری زخمی میشی کاری باهات
نداشتم
۳.۸k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.