the building infogyg پارت62
#the_building_infogyg #پارت62
سوک
اشکام میریخت خدایا بازوشو گرفتم
من:یکاری بکن!
جیهوپ:نمیشه وگرنه مام تنبیه میشیم
پدربزرگش وحشی بود بالاخره دست از
سر آچا برداشت رفتش تو اتاق مام
سوار ماشین شدیم سکوت کرده بودم
سرم درد میکرد هنوز صدایی شلاق
تویی گوشم می پیچید خیلی خسته
بودم از اون همه برنامه ازاون همه
نقشه ای که نشد عملی بشه نشد که
بشه وارد عمارت شدیم داشتم میرفتم تو اتاق که صدایی جیهوپ مانعم شدش
جیهوپ:بیا کارت دارم
خدایا چرا اینقدر سرد بود لحنش پس
چی توقع داشتی بعد مسخره کردنش و
فرار کردنت برات دستم بزنه رفتم
پیشش سرمو پایین انداخته بودم از
رنگ چشماش میترسیدم
جیهوپ:چرا فرار کردی؟!
من:جوابی ندارم.!
چنان کوبید به میز دستشو که پریدم
بالا
جیهوپ:سوال من بدون جواب نمیشه
میشه؟! بگو چرا فرار کردی
من:جوابی ندارم میخوایی بکشی منو
بکش! اما جوابی ندارم بهت بدم جیهوپ:بااین کارت هرچی اعتماد بهت
داشتم از بین بردی برو تو اتاق بغل
اتاق من
من:باشه
به سمت اتاق میرفتم
من:به خاطر زندگیم رفتم آدم پیش
شماها احساس ناامنی میکنه تا امنیت
چطور میتونم بهتون اعتماد کنیم وقتی
تاجایی میخوایم بریم همچین تعیقب
ومراقب میزارین این اعتماد نیس
***///***///***///***
جیهوپ
احساس بدی داشتم وقتی اشکاش رو
میدیدم التماس هاشو میشنیدم و کاری
نمیتونستم کاری بکنم وارد عمارت شدیم دلم میخواست بدونم چرا فرار
کرد چرا؟مگه چیکارش کردم که
اینطوری کرد؟ وقتی جوابی نداد
اعصابم بهم ریخت چطور میتونست
اینقدر خودسر باشه اما وقت رفتنش
جوابی رو که داد باعث رنجشم شدش
درست میگفت چطوری میتونست
راحت باش این باعث شدش به خودم
بیام و تصمیم دیگه ای تو زندگیم بگیرم
سوک
اشکام میریخت خدایا بازوشو گرفتم
من:یکاری بکن!
جیهوپ:نمیشه وگرنه مام تنبیه میشیم
پدربزرگش وحشی بود بالاخره دست از
سر آچا برداشت رفتش تو اتاق مام
سوار ماشین شدیم سکوت کرده بودم
سرم درد میکرد هنوز صدایی شلاق
تویی گوشم می پیچید خیلی خسته
بودم از اون همه برنامه ازاون همه
نقشه ای که نشد عملی بشه نشد که
بشه وارد عمارت شدیم داشتم میرفتم تو اتاق که صدایی جیهوپ مانعم شدش
جیهوپ:بیا کارت دارم
خدایا چرا اینقدر سرد بود لحنش پس
چی توقع داشتی بعد مسخره کردنش و
فرار کردنت برات دستم بزنه رفتم
پیشش سرمو پایین انداخته بودم از
رنگ چشماش میترسیدم
جیهوپ:چرا فرار کردی؟!
من:جوابی ندارم.!
چنان کوبید به میز دستشو که پریدم
بالا
جیهوپ:سوال من بدون جواب نمیشه
میشه؟! بگو چرا فرار کردی
من:جوابی ندارم میخوایی بکشی منو
بکش! اما جوابی ندارم بهت بدم جیهوپ:بااین کارت هرچی اعتماد بهت
داشتم از بین بردی برو تو اتاق بغل
اتاق من
من:باشه
به سمت اتاق میرفتم
من:به خاطر زندگیم رفتم آدم پیش
شماها احساس ناامنی میکنه تا امنیت
چطور میتونم بهتون اعتماد کنیم وقتی
تاجایی میخوایم بریم همچین تعیقب
ومراقب میزارین این اعتماد نیس
***///***///***///***
جیهوپ
احساس بدی داشتم وقتی اشکاش رو
میدیدم التماس هاشو میشنیدم و کاری
نمیتونستم کاری بکنم وارد عمارت شدیم دلم میخواست بدونم چرا فرار
کرد چرا؟مگه چیکارش کردم که
اینطوری کرد؟ وقتی جوابی نداد
اعصابم بهم ریخت چطور میتونست
اینقدر خودسر باشه اما وقت رفتنش
جوابی رو که داد باعث رنجشم شدش
درست میگفت چطوری میتونست
راحت باش این باعث شدش به خودم
بیام و تصمیم دیگه ای تو زندگیم بگیرم
۵.۳k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.