عشق رمانتیک من
عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۵۱
ویو هینا
آروم آروم چشم هامو باز کردم با لباس خواب رو تخت بودم و هیچ طنابی بهم بسته نبود یعنی خواب دیدم؟
تق تق
هینا: بیا تو
آجوما: دخترم بیدار شدی باید بیاید پایین
هینا: الان میام
آجوما رفت منم سریع حاضر شدم و رفتم کوک پایین ایستاده بود تا رفتم لبخندی زد و گفت
کوک: من فعلا میرم شرکت آجوما حواست به هینا باشه😉
آجوما: چشم ارباب
هینا: بای
کوک دست تکون داد و رفت آروم جوری که خیلی دلم درد نگیره پشت میز نشستم و آجوما کاسه سوپ و گذاشت جلوم
آجوما: بفرما دخترم بخور که دلت زودی خوب شه
نمیدونم چرا ولی یهو حس بدی گرفتم و گفتم
هینا: آجوما میشه یه قولی بهم بدی؟
آجوما: جونم دخترم
هینا: میشه هیچ وقت با هر اتفاقی که هم افتاد مارو تنها نزاری
آجوما: معلومه که نمیزارم دختر خوشگلم نگران نباش
ویو کوک
رسیدم شرکت رفتم داخل که منشیم اومدی پیشم و گفت
منشی: رئیس یه آقایی با شما کار دارن گفتن کارشون واجبه نتونستم عقب بندازم خیلی اصرار کردن
کوک: بگو بیاد دفترم
بعداز ۲ مینی که گذشته بود و پشت میزم بودم صدای در اومد و پس از ورودش تعجب کردم ولی بروز ندادم
جی: چند دقیقه فقط وقتت و میگیرم
جونکوک: بشین
جی: من عاشق هینا هم خیلی برام با ارزشه و نمیخوام آدمی مثل تو اونو اذیت کنه پس باید ازش فاصله بگیری فهمیدی
کوک: هه من خیلی وقته اونو ماله خودم
جی: مهم نیست بازم میخوامش
کوک: اون زنه منه چطور همچین فکری میکنی که بخواد با تو باشه (عربده)
بلند شد و
جی: بالاخره معلوم میشه کیو انتخاب میکنه (پوزخند😏)
و میره
ویو کوک
اعصابم بهم ریخته بود لعنتی باید حواسم به هینا باشه که یکی در زد
جونکوک: بیا تو
ویو عفریته
بعد اون شب دیگه نتونستم وارد عمارت بشم پس امروز می تونستم جبرانش کنم درو بستم و رفتم تا منو دید داد زد
کوک: تو اینجا چی کار میکنی زنیکه (داد)
آنا: آروم باش ددی تو که نمیخوای کسی متوجه بشه
رفت نزدیک و نزدیک تر و رو میز جلوی کوک نشست (اونطوری خودتون تصور کنید)
❤😎پارت ۵۱
ویو هینا
آروم آروم چشم هامو باز کردم با لباس خواب رو تخت بودم و هیچ طنابی بهم بسته نبود یعنی خواب دیدم؟
تق تق
هینا: بیا تو
آجوما: دخترم بیدار شدی باید بیاید پایین
هینا: الان میام
آجوما رفت منم سریع حاضر شدم و رفتم کوک پایین ایستاده بود تا رفتم لبخندی زد و گفت
کوک: من فعلا میرم شرکت آجوما حواست به هینا باشه😉
آجوما: چشم ارباب
هینا: بای
کوک دست تکون داد و رفت آروم جوری که خیلی دلم درد نگیره پشت میز نشستم و آجوما کاسه سوپ و گذاشت جلوم
آجوما: بفرما دخترم بخور که دلت زودی خوب شه
نمیدونم چرا ولی یهو حس بدی گرفتم و گفتم
هینا: آجوما میشه یه قولی بهم بدی؟
آجوما: جونم دخترم
هینا: میشه هیچ وقت با هر اتفاقی که هم افتاد مارو تنها نزاری
آجوما: معلومه که نمیزارم دختر خوشگلم نگران نباش
ویو کوک
رسیدم شرکت رفتم داخل که منشیم اومدی پیشم و گفت
منشی: رئیس یه آقایی با شما کار دارن گفتن کارشون واجبه نتونستم عقب بندازم خیلی اصرار کردن
کوک: بگو بیاد دفترم
بعداز ۲ مینی که گذشته بود و پشت میزم بودم صدای در اومد و پس از ورودش تعجب کردم ولی بروز ندادم
جی: چند دقیقه فقط وقتت و میگیرم
جونکوک: بشین
جی: من عاشق هینا هم خیلی برام با ارزشه و نمیخوام آدمی مثل تو اونو اذیت کنه پس باید ازش فاصله بگیری فهمیدی
کوک: هه من خیلی وقته اونو ماله خودم
جی: مهم نیست بازم میخوامش
کوک: اون زنه منه چطور همچین فکری میکنی که بخواد با تو باشه (عربده)
بلند شد و
جی: بالاخره معلوم میشه کیو انتخاب میکنه (پوزخند😏)
و میره
ویو کوک
اعصابم بهم ریخته بود لعنتی باید حواسم به هینا باشه که یکی در زد
جونکوک: بیا تو
ویو عفریته
بعد اون شب دیگه نتونستم وارد عمارت بشم پس امروز می تونستم جبرانش کنم درو بستم و رفتم تا منو دید داد زد
کوک: تو اینجا چی کار میکنی زنیکه (داد)
آنا: آروم باش ددی تو که نمیخوای کسی متوجه بشه
رفت نزدیک و نزدیک تر و رو میز جلوی کوک نشست (اونطوری خودتون تصور کنید)
- ۹۸۳
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط