وقتی فروخته میشی بهش اما.................♡
وقتی فروخته میشی بهش اما.................♡
♡14.......PART♡
ا.ت: ببخشید دیر امدم بعد بزارید برسم بعد هی بگین در امدی
خوب حالا بگین ببینم دیشب چیکار کردین؟
خوب اول شیدا تو بگو
شیدا: دیشب که تو مست بودی رفتی من ۵ دقیقه بعد تو بلند شدم برم تهیونگ کنارم نشسته بود دید دارم میرم گفت بهم.....
دیشب ویو شیدا
تهیونگ: ببخشید شیدا می خوای بری؟
شیدا: امممم....بله میخوام برم خونمون
تهیونگ : بزارین من برسونمتون
(شیدا در مغزش : فکر خوبیه اره اینطوری بیشتر اشنا میشیم نه وایسا این نمیشه بهتر بگم نه بعد خودمو بندازم زمین بگم بهش پام پیچ خورد اره این بهتره)
شیدا: نه ممنون خودم میرم
تهیونگ: امم...هرجور راحتین ...بزارین ببرمتون خونتون خوبب
شیدا خودش رو میندازه زمین و تهیونگ خودش رو میرسون پیشه شیدا
تهیونگ: خوبیننن بزارین کمکتون کنم
شیدا: ایییی پام فکر کنم پیچ خورد
(تهیونگ در مغزش : بنظرم بهتره ببرمش خونشون تو راه باهاش حرف میزنم این عالیه)
تهیونگ: بزارید ببرمتون خونتون
شیدا : اممم....باشه
تهیونگ شیدا رو بغل میکنه بعد میزارتش ماشین
گفت گو شیدا و تهیونگ تو راه
تهیونگ : ببخشید اینو میپرسم ولی سوال شده برام شما دوست پسری نامزدی ندارین؟؟
شیدا: نه
تهیونگ: اهان
تهیونگ: ی چیزی من از شما خوشم امده دوست پسرت شم
(راوی:شیدا سکته کرد بنده خدا منم بودم سکته که هیچی می مردم)
شیدا: منم از مافیا ها خوشم میاد و از شما هم خوشم میاد پس قبول میکنم بله
( ندای درون شیدا:مگه سر سفره عقدی که میگی بله )(شیدا: ساکتت خفه شو )(ندای درون شیدا:اوکی باشه ساکتم اصن پای سفره عقدی والا به کدامین گناه)
تهیونگ: چه خوب
پایان شیدا و تهیونگ
شیدا: اینم از دیشب من و تهیونگ
ا.ت: عررررر
ویلیا: وای خدای من
میا و لیا و زهرا: چه باحال
ا.ت : خوب ویلیا تو چی
ویلیا : راستش ی خورده قضیه من و شوگا هست بعد از اینکه تو و جیمین و شیدا و تهیونگ رفتین من امدم برم که شوگا دستم رو گرفت..
ویو ی ویلیا به دیشیب
شوگا: وایسا می خوای بری بزار من برسونمت
ویلیا: اممم..
(ویلیا در مغزش: نه نه نه نمیشه خواب دارم میبینم )(ندای درون ویلیا: نه خواب نمیبینی فقط بگو اره همچی درست میشه)
(مغز ویلیا: ویلیا بگو اره زوددددد باشششش)
شوگا: ویلیا ویلیاااا
♡14.......PART♡
ا.ت: ببخشید دیر امدم بعد بزارید برسم بعد هی بگین در امدی
خوب حالا بگین ببینم دیشب چیکار کردین؟
خوب اول شیدا تو بگو
شیدا: دیشب که تو مست بودی رفتی من ۵ دقیقه بعد تو بلند شدم برم تهیونگ کنارم نشسته بود دید دارم میرم گفت بهم.....
دیشب ویو شیدا
تهیونگ: ببخشید شیدا می خوای بری؟
شیدا: امممم....بله میخوام برم خونمون
تهیونگ : بزارین من برسونمتون
(شیدا در مغزش : فکر خوبیه اره اینطوری بیشتر اشنا میشیم نه وایسا این نمیشه بهتر بگم نه بعد خودمو بندازم زمین بگم بهش پام پیچ خورد اره این بهتره)
شیدا: نه ممنون خودم میرم
تهیونگ: امم...هرجور راحتین ...بزارین ببرمتون خونتون خوبب
شیدا خودش رو میندازه زمین و تهیونگ خودش رو میرسون پیشه شیدا
تهیونگ: خوبیننن بزارین کمکتون کنم
شیدا: ایییی پام فکر کنم پیچ خورد
(تهیونگ در مغزش : بنظرم بهتره ببرمش خونشون تو راه باهاش حرف میزنم این عالیه)
تهیونگ: بزارید ببرمتون خونتون
شیدا : اممم....باشه
تهیونگ شیدا رو بغل میکنه بعد میزارتش ماشین
گفت گو شیدا و تهیونگ تو راه
تهیونگ : ببخشید اینو میپرسم ولی سوال شده برام شما دوست پسری نامزدی ندارین؟؟
شیدا: نه
تهیونگ: اهان
تهیونگ: ی چیزی من از شما خوشم امده دوست پسرت شم
(راوی:شیدا سکته کرد بنده خدا منم بودم سکته که هیچی می مردم)
شیدا: منم از مافیا ها خوشم میاد و از شما هم خوشم میاد پس قبول میکنم بله
( ندای درون شیدا:مگه سر سفره عقدی که میگی بله )(شیدا: ساکتت خفه شو )(ندای درون شیدا:اوکی باشه ساکتم اصن پای سفره عقدی والا به کدامین گناه)
تهیونگ: چه خوب
پایان شیدا و تهیونگ
شیدا: اینم از دیشب من و تهیونگ
ا.ت: عررررر
ویلیا: وای خدای من
میا و لیا و زهرا: چه باحال
ا.ت : خوب ویلیا تو چی
ویلیا : راستش ی خورده قضیه من و شوگا هست بعد از اینکه تو و جیمین و شیدا و تهیونگ رفتین من امدم برم که شوگا دستم رو گرفت..
ویو ی ویلیا به دیشیب
شوگا: وایسا می خوای بری بزار من برسونمت
ویلیا: اممم..
(ویلیا در مغزش: نه نه نه نمیشه خواب دارم میبینم )(ندای درون ویلیا: نه خواب نمیبینی فقط بگو اره همچی درست میشه)
(مغز ویلیا: ویلیا بگو اره زوددددد باشششش)
شوگا: ویلیا ویلیاااا
۲.۴k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.