وقتی فروخته میشی بهش اما.................♡
وقتی فروخته میشی بهش اما.................♡
♡14.......PART♡
ادامه پارت ۱۴
(اسلاید 2 مال ا.ت و اسلاید 3 ما جیمین که باهم میرن بیرون)
لیا و شیدا و ویلیاو زهرا : تموم شد خیلی زیبا بود
از زبان راوی: خوب بعد از ۲ ساعت ا.ت و بچه ها به خونه ها شون رفتن و ا.ت رفت خونه و لباساش رو عوض کرد و تو اتاق بود که گوشیش زنگ خورد جیمین بود که جیمین گفت ۳۰ دقیقه دیگه جلو در باشه و حاضر باشه که می خوان برن جایی
که ا.ت ی لباس خوشگل پوشید و مو هاش رو درست کرد و ارایش کرد که جلو در رفت دید جیمین تو ماشین منتظر ا.ت هست و ا.ت سوار ماشین میشه و تو راه هیچ حرفی رد بدل نشد که رسیدن به ی رود خونه که وسط رود خونه ی پل کوچیک و خیلی پهن بود ودم اوجا جیمین نگه داشت که روی پل ی صندلی کوچیک بود و جیمین و ا.ت رفتن اونجا که جیمین همه چیو برای ا.ت تعریف کرد از بچگی هاشون تا الان که باهم هستن و......
جیمین: خوب این تمام قضیه
ا.ت: من از همون بچگی از تو خوشم میومد
جیمین: حالا ی چیزی میخوام بهت بگم
جیمین روبه روی ا.ت زانو میزنه و ی جعبه کوچیک سرمه ای رنگ از جیبش در میاره و روبه رو ا.ت میگیره و درش رو باز میکنه
جیمین: ایا با من ازدواج میکنی؟؟
جیمین: فقط ۲ کلمه اره یا نه یکی رو میتونی بگی و فقط تا ۵ که بشمارم فرصت داری (و چشامش رو بست)
جیمین: ۱
***
جیمین۲
***
جیمین: ۳
***
جیمین:۴
***
جیمین: ۳۰/ ۴
***
جیمین: ۴/۷۰
***
جیمین: ۴/۸۰
***
جیمین: ۴/۹۰
***
جیمین: ۴/۹۱
***
جیمین:۴/۹۲
***
جیمین:۴/۹۳
***
جیمین: ۴/۹۴
***
جیمین: ۴/۹۵
***
جیمین: ۴/۹۶
***
جیمین:۴/۹۷
***
جیمین:۴/۹۸
***
جیمین: ۴/۹۹
جیمین:.....امم ......پن
ا.ت پرید وسط حرف جیمین: بلهههههه (بلند)
جیمین چشاش رو باز کرد و لبخند زد و ا.ت رو تو هوا چرخوند و جیمین گفت ...
جیمین داد زد: دددددوووووسسسستتتتتت ددددددداااااااارررررررممممم ککککککیییییممممم ااااااااااااا...تتتتتتت
ا.ت داد زد: مممممممنننننننننممممممم دددددددددددووووووووسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتت پپپپپپپپپپپپپپپااااااااااارررررررررککککککک ججججججججییییییییممممممممییییییییینننننننن
و تا صبح اونجا بودن
و با خوشی زنگدگی کردن
بیا پایین
بیا پایین تر ی چیز مهمی دارم برات
شوخی کردم این داستان هنوز ادامه دارد
پایان
♡14.......PART♡
ادامه پارت ۱۴
(اسلاید 2 مال ا.ت و اسلاید 3 ما جیمین که باهم میرن بیرون)
لیا و شیدا و ویلیاو زهرا : تموم شد خیلی زیبا بود
از زبان راوی: خوب بعد از ۲ ساعت ا.ت و بچه ها به خونه ها شون رفتن و ا.ت رفت خونه و لباساش رو عوض کرد و تو اتاق بود که گوشیش زنگ خورد جیمین بود که جیمین گفت ۳۰ دقیقه دیگه جلو در باشه و حاضر باشه که می خوان برن جایی
که ا.ت ی لباس خوشگل پوشید و مو هاش رو درست کرد و ارایش کرد که جلو در رفت دید جیمین تو ماشین منتظر ا.ت هست و ا.ت سوار ماشین میشه و تو راه هیچ حرفی رد بدل نشد که رسیدن به ی رود خونه که وسط رود خونه ی پل کوچیک و خیلی پهن بود ودم اوجا جیمین نگه داشت که روی پل ی صندلی کوچیک بود و جیمین و ا.ت رفتن اونجا که جیمین همه چیو برای ا.ت تعریف کرد از بچگی هاشون تا الان که باهم هستن و......
جیمین: خوب این تمام قضیه
ا.ت: من از همون بچگی از تو خوشم میومد
جیمین: حالا ی چیزی میخوام بهت بگم
جیمین روبه روی ا.ت زانو میزنه و ی جعبه کوچیک سرمه ای رنگ از جیبش در میاره و روبه رو ا.ت میگیره و درش رو باز میکنه
جیمین: ایا با من ازدواج میکنی؟؟
جیمین: فقط ۲ کلمه اره یا نه یکی رو میتونی بگی و فقط تا ۵ که بشمارم فرصت داری (و چشامش رو بست)
جیمین: ۱
***
جیمین۲
***
جیمین: ۳
***
جیمین:۴
***
جیمین: ۳۰/ ۴
***
جیمین: ۴/۷۰
***
جیمین: ۴/۸۰
***
جیمین: ۴/۹۰
***
جیمین: ۴/۹۱
***
جیمین:۴/۹۲
***
جیمین:۴/۹۳
***
جیمین: ۴/۹۴
***
جیمین: ۴/۹۵
***
جیمین: ۴/۹۶
***
جیمین:۴/۹۷
***
جیمین:۴/۹۸
***
جیمین: ۴/۹۹
جیمین:.....امم ......پن
ا.ت پرید وسط حرف جیمین: بلهههههه (بلند)
جیمین چشاش رو باز کرد و لبخند زد و ا.ت رو تو هوا چرخوند و جیمین گفت ...
جیمین داد زد: دددددوووووسسسستتتتتت ددددددداااااااارررررررممممم ککککککیییییممممم ااااااااااااا...تتتتتتت
ا.ت داد زد: مممممممنننننننننممممممم دددددددددددووووووووسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتت پپپپپپپپپپپپپپپااااااااااارررررررررککککککک ججججججججییییییییممممممممییییییییینننننننن
و تا صبح اونجا بودن
و با خوشی زنگدگی کردن
بیا پایین
بیا پایین تر ی چیز مهمی دارم برات
شوخی کردم این داستان هنوز ادامه دارد
پایان
۱.۸k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.