پارتی نامجون( درخواستی)
پارتی نامجون(#درخواستی)
ویو ا. ت
سلام من کیم ا. ت هستم 18سالمه
تو کافه کار میکنم
ویو نامجون
سلام من کیم نامجون هستم 20سالمه
رئیس یه شرکت بزرگ هستم یه روز رفتم کافه برای خوردن قهوه وقتی رفتم تو یه خانم زیبا دیدم از همون نگاه اول عاشقش شدم رفتم رو میز نشستم
ویو ا. ت
یه روز کاری دیگه رفتم کافه لباس کار رو پوشیدم که یهو دیدم یه مرد خوشتیپ زیبا دیدم چشمام گشاد شد
ا. ت: سلام خوش امدین
نامی: سلام
ا. ت:«رفت پیش نامجون» چی سفارش میدید
نامی: شما چقدر زیبا هستید میتونم اسمتون رو بدونم
ا. ت: من کیم ا. ت هستم« سرخ میشه»
نامی: وقتی سرخ میشه بامزه تر میشی (دستشو روی گونه ا. ت نوازش میده)
ا. ت:(تو چشمای نامجون زل میزنه)
نامی:(دست ا. ت رو میگیره و میکشه بغلش)
نامی: میتونم شماره شما رو داشته باشم
ا. ت: ولی اگه رئیس من بفهمه منو اخراج میکنه
نامی:*گوشیشو درمیاره*مواظبم کسی نفهمه شمارتو بده* گوشیشو به ا. ت میده*
ا. ت:*شمارشو وارد کرد*
نامی:*گونه ا. ت رو میبوسه*
ا. ت:*سرخ میشه*
نامی: شب بعد کار میام دنبالت
ا. ت: چی کجا برا چی
نامی: اروم عشقم میام دنبالت بریم خونه من
ا. ت: اخه.
نامی: هیس ساکت همین که گفتم
ا. ت: باشه
نامی: حالا هم برام یه قهوه تلخ بیار
ا. ت: رفت برا نامجون یه قهوه تلخ درست کرد
نامی: به ا. ت خیره شد و زیبای ا. ت رو در حین درست کردن قهوه تحسین میکرد
ا. ت قهوه رو درست کرد و به نامی داد
نامی: ممنون بیبی
ا. ت هم رفت سرکارش
نامی هم وقتی قهوه رو خورد و بعد از ا. ت خدا حافظی کرد و رفت
شب شد
ویو ا. ت
شب شد وسایل رو جم کردم رفتم بیرون از کافه در رو قفل کردم که دیدم یه ماشین شیاه اونجاست یهو شیشه ماشین رفت پایین
نامی: خانم خوشگله بیا تو
ا. ت؛ رفت تو ماشین:
نامی رفت خونش در باز کرد سریع ا. ت رو محکم کوبند به دیوار کمرشو گرفت
ا. ت: اییی دردم گرفت چیکار میکنی وحشی
نامی: هیسسس ساکت* لبای ا. ت رو میکوبه به لبای خودش و ا. ت رو میکشونه تو اتاق و...)
ویو ا. ت
صبح به درد شدیدی از خواب بلند شدم دیدم نامجون پیشم نیست و یه پیراهن پیشم هست اونو پوشیدم رفتم طبقه پایین نامجون رو دیدم داره اشپزی میکنه
نامی: بیبی بیدار شدی
ا. ت: خدا لعنت کنه دارم از درد میمیرم دیشب باهام چیکار مردی بیعشور
نامی:اروم باش فقط یه کم خوش گذروندیم بیا بغلم بیبی* ا. ت رو میکشونه بغلش و محکم بغلش میکنه*
نامی: دوست دارم بیبی
ا. ت: منم
پایان
ببخشید خیلی بد شد
ویو ا. ت
سلام من کیم ا. ت هستم 18سالمه
تو کافه کار میکنم
ویو نامجون
سلام من کیم نامجون هستم 20سالمه
رئیس یه شرکت بزرگ هستم یه روز رفتم کافه برای خوردن قهوه وقتی رفتم تو یه خانم زیبا دیدم از همون نگاه اول عاشقش شدم رفتم رو میز نشستم
ویو ا. ت
یه روز کاری دیگه رفتم کافه لباس کار رو پوشیدم که یهو دیدم یه مرد خوشتیپ زیبا دیدم چشمام گشاد شد
ا. ت: سلام خوش امدین
نامی: سلام
ا. ت:«رفت پیش نامجون» چی سفارش میدید
نامی: شما چقدر زیبا هستید میتونم اسمتون رو بدونم
ا. ت: من کیم ا. ت هستم« سرخ میشه»
نامی: وقتی سرخ میشه بامزه تر میشی (دستشو روی گونه ا. ت نوازش میده)
ا. ت:(تو چشمای نامجون زل میزنه)
نامی:(دست ا. ت رو میگیره و میکشه بغلش)
نامی: میتونم شماره شما رو داشته باشم
ا. ت: ولی اگه رئیس من بفهمه منو اخراج میکنه
نامی:*گوشیشو درمیاره*مواظبم کسی نفهمه شمارتو بده* گوشیشو به ا. ت میده*
ا. ت:*شمارشو وارد کرد*
نامی:*گونه ا. ت رو میبوسه*
ا. ت:*سرخ میشه*
نامی: شب بعد کار میام دنبالت
ا. ت: چی کجا برا چی
نامی: اروم عشقم میام دنبالت بریم خونه من
ا. ت: اخه.
نامی: هیس ساکت همین که گفتم
ا. ت: باشه
نامی: حالا هم برام یه قهوه تلخ بیار
ا. ت: رفت برا نامجون یه قهوه تلخ درست کرد
نامی: به ا. ت خیره شد و زیبای ا. ت رو در حین درست کردن قهوه تحسین میکرد
ا. ت قهوه رو درست کرد و به نامی داد
نامی: ممنون بیبی
ا. ت هم رفت سرکارش
نامی هم وقتی قهوه رو خورد و بعد از ا. ت خدا حافظی کرد و رفت
شب شد
ویو ا. ت
شب شد وسایل رو جم کردم رفتم بیرون از کافه در رو قفل کردم که دیدم یه ماشین شیاه اونجاست یهو شیشه ماشین رفت پایین
نامی: خانم خوشگله بیا تو
ا. ت؛ رفت تو ماشین:
نامی رفت خونش در باز کرد سریع ا. ت رو محکم کوبند به دیوار کمرشو گرفت
ا. ت: اییی دردم گرفت چیکار میکنی وحشی
نامی: هیسسس ساکت* لبای ا. ت رو میکوبه به لبای خودش و ا. ت رو میکشونه تو اتاق و...)
ویو ا. ت
صبح به درد شدیدی از خواب بلند شدم دیدم نامجون پیشم نیست و یه پیراهن پیشم هست اونو پوشیدم رفتم طبقه پایین نامجون رو دیدم داره اشپزی میکنه
نامی: بیبی بیدار شدی
ا. ت: خدا لعنت کنه دارم از درد میمیرم دیشب باهام چیکار مردی بیعشور
نامی:اروم باش فقط یه کم خوش گذروندیم بیا بغلم بیبی* ا. ت رو میکشونه بغلش و محکم بغلش میکنه*
نامی: دوست دارم بیبی
ا. ت: منم
پایان
ببخشید خیلی بد شد
۵۱.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳