بازمانده

بازمانده
فصل دو ' ادامه پارت ۲'

دست به سمت بیسم بُردم و گفتم:لطفا سریعتر از ساختمان بیرون شین.
نزدیک ماشین‌شون ایستادم، با لگد به زانوش زدم روی دو زانو زمین افتاد.
یوری:به افرادت بگو بیان اینجا مگه نه میکشمت.
_:باشه باشه(با ترس)
بیسمش رو از جیبش بیرون آورد، و با فحش حرفاش رو گفت:کثافتا بیاین پایین ماموریت لغو شده، بیان ولشون کنین.
یوری:آفرین هاپو کوچولو.
مدت کمی گذشت که همه جمع شدن، از افرداش فقط چهار نفر البته با خودش پنج نفر مونده بود، ولی اعضای تیم ما حالش خوب بود.
یوری:فقط تا ۱۰ می‌شمارم، ۱۰ ثانیه وقت دارین تا گم‌وگور بشین مگه نه تکه‌تکه‌تون می‌کنم و گوشت‌تون رو میدم تا اون هیولا‌ها بخوره. و البته یکی از ماشین‌هاتون برای ما.
_:باشه هرچه تو بگی.
یوری:۱، ۲، ۳، ۴ ،۵....
هرپنج سریع سوار ماشین شدن، و با نهایت سرعت از جلو چشمام‌مون ناپدید شدن.
جیهوپ:تو چیکار کردی!؟
دستام رو تکوندم با بی‌خیالی جواب دادم:هيچی فقط یادش دادم اگه غلاده نداری به این معنی نيست که میتونی وحشی بازی دراری و گ.وه‌خوری کنی.
کوک و کیم هردو قدم به سمتم گذاشته بودن ولی کیم با دیدن واکنش کوک سرجاش ایستاد، کوک روبروم ایستاد و سریع‌سریع بدنم رو آنالیز کرد تا ببينه آسیبی دیدم و یا نه، چشمش به دکمه باز شلوارم خورد. عقب رفت و متعجب پرسید.
جونگ‌کوک:دکمه‌ات!؟
بستمش و شونه بالا انداختم و گفتم:چیزی نیست اتفاقی باز شده.
جیمین:همه حالشون خوبه!
جیهوپ:خوبیم......بیاین تا دیر نشده از اینجا بریم.
تهیونگ:میریم اردوگاه!
جیهوپ:نه اول باید دارو رو پیدا کنیم.
جونگ‌کوک:پس بهتره راه بیوفتیم.
جیهوپ صندلی راننده نشست، جیمین کنارش، و ما سه‌تا صندلی عقب.
زمان زیادی بود که به شهر نیومده بودیم، حس عجیبی داشتم خالی از احساسات، قبلا...ما اینجا چندباری تو تعطیلات اومده بودیم، خاطرات ماندگاری از این شهر و مردمش تو ذهنم حکاکی شده بود. خاطرات که نمی‌شد فراموشش کرد و نه میشد دوباره تجربه‌ش کرد.
خونه‌های خالی، شیشه‌های شکسته، ماشین‌های که مدت‌ها بود از کار افتاده بودند و خیابان‌هارو اشغال کرده بود.
جسد‌های خشکیده که تبدیل به اسکلت شده بودن، اسکلت آدم‌های که زمانی نفس می‌کشیدن، آدم‌های که دیگه وجود نداشتن.
شهر جایی ناآشنایی بود، بوی آشنا می‌داد ولی چشمام دیگه صحنه قبل رو نمی‌دید.
شروع کردم به بازی کردن با انگشتام، جمع شدن اشک رو تو چشمم حس کردم، همه براشون سؤال بود که چرا دارن تلاش میکنن با اینکه می‌دونن آخرش قراره ما هم یکی از اونا بشیم.
جیهوپ:لعنتش کنن، نمی‌شه ازشون رد شد.
ماشین‌های که جلو راه رو گرفته بودن، این ماشین‌ها با آخرین سرنشین خود مدت‌ها قبل دفن شده بودن.

غلط املایی بود معذرت ❤🤍
دیدگاه ها (۲)

بازمانده فصل دو ' ادامه پارت ۲'جیمین:اشکال نداره الان تو حوم...

وایب فصل دو بازمانده

بازمانده فصل دو ' پارت ۲' چندقدم عقب رفتم و تعادلم از بین رف...

فصل دو' ادامه پارت ۱'یوری:سگ‌های‌وحشی!پشت پنجره پنهون شدیم، ...

پارت : ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط