بازمانده

بازمانده
فصل دو ' ادامه پارت ۲'

جیمین:اشکال نداره الان تو حومه شهریم، بهتره اطراف رو بگیردیم و شب رو هم همینجا بمونیم.
یوری:شب...اینجا خطرناک نیست!
سرش رو برگردوند و در جواب گفت:خطرناک...چراکه نه، ولی باید یجایی امن پیدا کرد، این بهتره از برگشتن با دست خالی و یا موندن تو ماشینه.
یوری:باشه.
هرکدوم سمتی رو برای گشتن انتخاب کردیم، وارد ساختمان که متعلق به بیمارستان بود شدم، بوی تعفن و جسد های گندیده داشت خفه‌ام میکرد...
دست تو جیب کت و شلوارم بُردم تا چیزی برای بستن جلو بینی و دهنم پیدا کنم تا از خفه شدنم جلوگیری کنه.
برخورد پارچه که به شکل مثلث تا شده بود به پوست صورتم برخورد کرد. ترسیدم می‌خواستم واکنشی نشون بدم که صدا ملایم و آرامبخشش گوشم رو پُر کرد حس امن بودن میداد، حتی صداش میتونست حس که من سعی در پنهون کردنش داشتم رو آشکار کنه.
تهیونگ:هیس، منم نترس.
آروم گرفتم و گذاشتم تا کارش در انجام بده.
بعد از بستن دستمال بوسه‌ای روی موهام زد و آروم نوازشش کرد.
تهیونگ:حالت خوبه، نشد بپرسم.
لبخند ملایم گوشه لبم نشست در جواب برای تایید حرفش سر بالا پایین کردم.
و بعد هردو ازهم جدا شدیم یکی به راهرو سمت چپ و یکی به راهرو سمت راست رفتیم.
در‌های اتاق‌های تو راهرو نیمه شکسته و یا کلا شکسته بودن و بعضی‌ها فقط خراش برداشته بودند.
نیم‌تنه های که خشکیده بودند، به‌نظر می‌رسید مدتی زیادی شده کسی به بیمارستان سر نزده، جز چندتا آدم‌خورا که بی‌هدف تو راهرو‌های بیمارستان پرسه می‌زدند.
تونستم از شر اولین هیولای که یکی از پاهاش از زانو‌ قطع شده بود. چندتار بیشتر مو تو سرش نبود، چشم چپش به شدت ورم داشت، انگشتان هردو دستش قطع شده بودن، میشد فهمید اون خیلی درد کشیده یعنی ممکنه این کار سگ‌های‌وحشی باشه!.
پیراهن که الان یه تکه پارچه بیش نبود و بیشتری از نقاط بدنش خودنمایی می‌کردن، شلواری تنش نبود پایین‌ تنه‌اش حتی همون یه تکه‌پارچه رو برای پوشوندن نداشت اونقدر شکنجه شده بود و مطمئنم رابطه دردناکی رو نیز قبل تبدیل شدن‌اش تجربه کرده بود.
دلم لحظه‌ای براش سوخت، این راسته که میگن آدما وحشی‌ترین موجودات‌ان.
بعد از له کردن سرش، جیب‌های کتم رو خالی کردم و کتم و روی پاش انداختم.
دوباره به راهم ادامه دادم، هرازگاهی افکار تو سرم حواسم رو پرت می‌کرد احساساتم، حماقت، عذاب وجدان، احمق بودن.
کوک ویو
جیهوپ:فکر نمی‌کنی یوری و تهیونگ باهم خیلی صمیمی ان، البته به من ربط نداره ولی یوری دیگه مث روز‌های قبل با تهیونگ صحبت نمی‌کنه.
از پنجره به بیرون نگاه کردم و دوباره به داخل برگشتم، مکث طولانی ایجاد شد، چون نمیدونستم دقیقا چی جوابی برای سوال هیونگ دارم.

غلط املایی بود معذرت ❤💗
دیدگاه ها (۲۱)

وایب فصل دو بازمانده

بازمانده فصل دو' پارت ۳'جونگ‌کوک:نمیدونم، مطمئن نیستم میان‌ش...

بازمانده فصل دو ' ادامه پارت ۲'دست به سمت بیسم بُردم و گفتم:...

بازمانده فصل دو ' پارت ۲' چندقدم عقب رفتم و تعادلم از بین رف...

پارت : ۱۸

پارت : ۱۷

پارت : ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط