رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:72
#ارسلان
صبح شده بود رفتم سر میز صبحانه با بچه ها صبحانه خورده بودیم که بعدش همه آماده شدیم بریم دنبال خالم
اومدم دنبال خالم ساعت ظ صبح بود بعدش خالمو سوار ماشین کردم حرکت کردیم سمت شیراز که تقریبا ساعت ۲ شده بود توی یه رستوران نگه داشتیم غذا سفارش دادیم دیانا هم با خالم گرم گرفته بود و اینا دیگه غذا رو خوردیم حرکت کردیم ساعت ۱۱ شب بود که هممون گرسنه بودیم دخترا غذا آماده کرده بودن توی یه پارک نگه داشتیم غذا خوردیم خسته هم شده بودیم گفتیم اینجا بخوابیم بعد حرکت کنیم
دیگه ساعت ۴ صبح شده بود ماهم آماده شدیم که دوباره راه بیفتیم بریم،سوار ماشین شدیم بعد از کلی رانندگی کردن ساعت ۷ شب رسیدیم شیراز هممون خسته شده بودیم
بابای دیانا:خب بچه ها ما یه خونه داخل عفیف آباد داریم یه دونه داخل دروازه قرآن حالا کدوم بریم
پانیذ:عمو ما که نمی شناسیم خیابون های شیراز رو
دیانا:بابا بریم خونه دروازه قرآنیه اونو بیشتر دوست دارم(بچه ها بنده خودم شیرازی هستم و چرت و پرت در مورد خیابون های شیراز نمیگم واقعا این خیابون ها وجود داره)
بابای دیانا:باشه دخترم
سوار ماشین شدیم بعد از ۱۵ مین رسیدیم اونجا در خونه رو باز کردیم و همه خسته بودیم رفتیم شام خوردیم خوابیدیم و قرار شد فردا عصر بریم برای کار های تالار عروسی و غذا و اینا
۱ روز بعد 🧭🌴
#دیانا
ظهر ساعت ۱ بلند شدم(خسته بوده بچم)رفتم کار های مربوط رو انجام دادیم رفتم ناهار خوردم و حوصلم خیلی سر رفته بود،ارسلان ارسلان
+جانم دیانا
_پاشو بریم بیرون
+گرما آخه
_چشم قره ای بهش رفتم
+چشم چشم آماده شدم،بریم؟
_اره بریم،سوار ماشین شدیم
ارسلان:خب کجا بریم
_ارسلان اینجا همین اطراف دروازه قرآن مرکز خریدای خیلی بزرگ داره بریم اونجا خرید کنیم
+چشم،رسیدیم پیاده شو
_رفتیم داخل مرکز خرید کلی ماسک صورت و لوازم آرایشی و شلوار کارگو بنفش و لباس لش بنفش و کلاه باگت بنفش و عطر ویکتوریا سکرت خریدم بعدش رفتیم یه جا بستنی خوردیم ساعت ۴ بود دیگه رفتیم خونه همه آماده شده بودن که بریم برا کار های سالن عروسی و غذا و اینا
حمایت
part:72
#ارسلان
صبح شده بود رفتم سر میز صبحانه با بچه ها صبحانه خورده بودیم که بعدش همه آماده شدیم بریم دنبال خالم
اومدم دنبال خالم ساعت ظ صبح بود بعدش خالمو سوار ماشین کردم حرکت کردیم سمت شیراز که تقریبا ساعت ۲ شده بود توی یه رستوران نگه داشتیم غذا سفارش دادیم دیانا هم با خالم گرم گرفته بود و اینا دیگه غذا رو خوردیم حرکت کردیم ساعت ۱۱ شب بود که هممون گرسنه بودیم دخترا غذا آماده کرده بودن توی یه پارک نگه داشتیم غذا خوردیم خسته هم شده بودیم گفتیم اینجا بخوابیم بعد حرکت کنیم
دیگه ساعت ۴ صبح شده بود ماهم آماده شدیم که دوباره راه بیفتیم بریم،سوار ماشین شدیم بعد از کلی رانندگی کردن ساعت ۷ شب رسیدیم شیراز هممون خسته شده بودیم
بابای دیانا:خب بچه ها ما یه خونه داخل عفیف آباد داریم یه دونه داخل دروازه قرآن حالا کدوم بریم
پانیذ:عمو ما که نمی شناسیم خیابون های شیراز رو
دیانا:بابا بریم خونه دروازه قرآنیه اونو بیشتر دوست دارم(بچه ها بنده خودم شیرازی هستم و چرت و پرت در مورد خیابون های شیراز نمیگم واقعا این خیابون ها وجود داره)
بابای دیانا:باشه دخترم
سوار ماشین شدیم بعد از ۱۵ مین رسیدیم اونجا در خونه رو باز کردیم و همه خسته بودیم رفتیم شام خوردیم خوابیدیم و قرار شد فردا عصر بریم برای کار های تالار عروسی و غذا و اینا
۱ روز بعد 🧭🌴
#دیانا
ظهر ساعت ۱ بلند شدم(خسته بوده بچم)رفتم کار های مربوط رو انجام دادیم رفتم ناهار خوردم و حوصلم خیلی سر رفته بود،ارسلان ارسلان
+جانم دیانا
_پاشو بریم بیرون
+گرما آخه
_چشم قره ای بهش رفتم
+چشم چشم آماده شدم،بریم؟
_اره بریم،سوار ماشین شدیم
ارسلان:خب کجا بریم
_ارسلان اینجا همین اطراف دروازه قرآن مرکز خریدای خیلی بزرگ داره بریم اونجا خرید کنیم
+چشم،رسیدیم پیاده شو
_رفتیم داخل مرکز خرید کلی ماسک صورت و لوازم آرایشی و شلوار کارگو بنفش و لباس لش بنفش و کلاه باگت بنفش و عطر ویکتوریا سکرت خریدم بعدش رفتیم یه جا بستنی خوردیم ساعت ۴ بود دیگه رفتیم خونه همه آماده شده بودن که بریم برا کار های سالن عروسی و غذا و اینا
حمایت
۹.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.