[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ²⁸
هانا : نه بابا اوکیه
تهیونگ : الان شروع میشه ، اولین فیلمی که داریم با هم میبینیم ( ذوق )
هانا : وایی اره😁 حالا صحنه دار نباشه آبرومون بره
تهیونگ : چرا اتفاقا صحنه داره اونم زیاد 😂
هانا : واای 😂
تهیونگ : نگاه کن الان دیگه شروع میشه
...☆
( فیلم شروع شد ، خیلی فیلم قشنگی بود و اینکه معروف و پر بازدید بود ( حالا خودتون یه فیلمی رو تصور کنید ) ولی از یه جایی به بعد صحنه های خیلی زیادی داشت و هانا هم خیلی خجالت می کشید ، لینو هم که کم کم داشت عصبی میشد ( داداشمون غیرتیه ها 😏 ) ، وسطای فیلم تهیونگ دست هانا رو محکم گرفته بود چون اونجا بود که میتونستن یکم راحت تر باشن ولی تهیونگ وقتی اون فیلمو با هانا دید دیگه یکم با خودش گفت چی میشه منم یکم شیطونی کنم ولی حیف که هانا از داداشش میترسه ، ولی تصمیم میگیره دیگه به همه بگه چون از این رابطه ی مخفیانه خسته شده بود ، دیگه فیلم تموم میشه و از سینما خارج میشن . ساعت 12:30 شب شده بود )
...☆
جنی : خب چطور بود ؟
لینو،: قشنگ بود ولی نباید با بچه ها میومدیم
هانا : من که هزار بار گفتم بچه نیستم ، الانم که دیدی انقدر بزرگ شدم که میتونم از اینجور فیلما ببینم
لینو : آفرین به دختر خوب که انقدر بزرگ شده ( می خنده )
تهیونگ : حالا اینم یه تجربه شد ، خوب بود ولی...
فلیکس : اره فیلمش خیلی پر بازدید بوده
هانا : یونا..تو بگو ببینم خوشت اومد از فیلم ؟
یونا : اره خیلی فیلم خوبی بود ( سرشو می ندازه پایین ) یکم خجالت کشیدم ، اخه هیچ وقت فیلم اینطوری نمی بینم، راستش من اصلا وقت نمی کنم فیلم ببینم
هانا : چرا؟
یونا : خب چون از اون موقعی که اومدم آمریکا برای اینکه بتونم رو پاهای خودم وایسم همش باید کار کنم..بقیه ی وقتمم کا اضافه میاد استراحت می کنم
جنی : آخی..دوست داری امشب بیای پیش ما بمونی؟
یونا : نه ممنون نمیخوام بیشتر از این بهتون زحمت بدم
جنی : چه زحمتی ، تا الان که تو اومدی خیلی به ما خوش گذشته
هانا : یونا خواهش میکنم بیا دیگه...بیا پیشمون خیلی خوش می گذره باور کن
لینو : اره یونا بیا باهامون
یونا :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ²⁸
هانا : نه بابا اوکیه
تهیونگ : الان شروع میشه ، اولین فیلمی که داریم با هم میبینیم ( ذوق )
هانا : وایی اره😁 حالا صحنه دار نباشه آبرومون بره
تهیونگ : چرا اتفاقا صحنه داره اونم زیاد 😂
هانا : واای 😂
تهیونگ : نگاه کن الان دیگه شروع میشه
...☆
( فیلم شروع شد ، خیلی فیلم قشنگی بود و اینکه معروف و پر بازدید بود ( حالا خودتون یه فیلمی رو تصور کنید ) ولی از یه جایی به بعد صحنه های خیلی زیادی داشت و هانا هم خیلی خجالت می کشید ، لینو هم که کم کم داشت عصبی میشد ( داداشمون غیرتیه ها 😏 ) ، وسطای فیلم تهیونگ دست هانا رو محکم گرفته بود چون اونجا بود که میتونستن یکم راحت تر باشن ولی تهیونگ وقتی اون فیلمو با هانا دید دیگه یکم با خودش گفت چی میشه منم یکم شیطونی کنم ولی حیف که هانا از داداشش میترسه ، ولی تصمیم میگیره دیگه به همه بگه چون از این رابطه ی مخفیانه خسته شده بود ، دیگه فیلم تموم میشه و از سینما خارج میشن . ساعت 12:30 شب شده بود )
...☆
جنی : خب چطور بود ؟
لینو،: قشنگ بود ولی نباید با بچه ها میومدیم
هانا : من که هزار بار گفتم بچه نیستم ، الانم که دیدی انقدر بزرگ شدم که میتونم از اینجور فیلما ببینم
لینو : آفرین به دختر خوب که انقدر بزرگ شده ( می خنده )
تهیونگ : حالا اینم یه تجربه شد ، خوب بود ولی...
فلیکس : اره فیلمش خیلی پر بازدید بوده
هانا : یونا..تو بگو ببینم خوشت اومد از فیلم ؟
یونا : اره خیلی فیلم خوبی بود ( سرشو می ندازه پایین ) یکم خجالت کشیدم ، اخه هیچ وقت فیلم اینطوری نمی بینم، راستش من اصلا وقت نمی کنم فیلم ببینم
هانا : چرا؟
یونا : خب چون از اون موقعی که اومدم آمریکا برای اینکه بتونم رو پاهای خودم وایسم همش باید کار کنم..بقیه ی وقتمم کا اضافه میاد استراحت می کنم
جنی : آخی..دوست داری امشب بیای پیش ما بمونی؟
یونا : نه ممنون نمیخوام بیشتر از این بهتون زحمت بدم
جنی : چه زحمتی ، تا الان که تو اومدی خیلی به ما خوش گذشته
هانا : یونا خواهش میکنم بیا دیگه...بیا پیشمون خیلی خوش می گذره باور کن
لینو : اره یونا بیا باهامون
یونا :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.