[•( ساحــــل )•]
[•( ساحــــل )•]
part ²⁶
تهیونگ : باشه حالا بیا بریم تو بیشتر شک نکنن 😂
هانا : اره بریم ( میرن تو خونه )
جنی : شام حاضره ، هانا جان عزیزم بیا کمکم کن میزُ بچینیم
هانا : اومدم عمه
...☆
( هانا میره و به جنی کمک می کنه ، همه میان میشینن سر میز )
...☆
تهیونگ : میگم داداش کی قراره برگردیم؟
فلیکس : من ۲ روز دیگه باید برم کار دارم تو شرکت ، جنی هم باید باهام بیاد
جنی : نه من دوست دارم بیشتر اینجا باشم ، نمیشه یکم بیشتر بمونیم؟
فلیکس : نه نمیشه ( سرد )
هانا : یعنی هممون میریم؟
فلیکس : شما اگه دوست داشته باشید میتونید بمونید با داداشت
هانا : میمونیم داداش ؟
لینو : ام..نمیدونم ، به نظرم بریم ، منم کار دارم باید برم
هانا : خب اخه تو ام که اصلا بهت خوش نگذشت ، کلا کار داشتی
لینو : ببخشید خوشگلم ( دستش و می کشه رو سر هانا ) میخوای خودم ببرمتون بیرون امشب؟
هانا : آخ جون دوباره میریم بیرون ( داداش یه استراحت بده 😂 )
لینو : اره...تازه برات یه دوستم پیدا کردم
هانا : کی ، مگه اینجا آشنا داری؟
لینو : اره خیلی ام دختر خوبیه ، اتفاقا از کره اومده اینجا زندگی می کنه .
جنی : واقعا ؟ حتما بهش بگو بیاد باهامون . تنهاس؟
لینو : اره تنهایی زندگی می کنه ، پس امشب میاید بریم
جنی : کجا ؟
لینو : نمیدونم..شما خودتون تصمیم بگیرید کجا بریم
تهیونگ : خب من میگردم تو گوشیم ببینم این دور و ور جاهای دیدنی داره یا نه؟
لینو : آفرین...فلیکس تو چی ؟ میتونی بیای ؟
فلیکس : من تا اون موقعی اینجاییم وقتم خالیه ، میتونم میام
لینو : پس بعد شام آماده باشید که بریم، منم میرم مهمون جدیدمونو بیارم اینجا :)
هانا : آخ جون
....☆
( شام خوردن و آماده شدن که برن ، هانا ام یه لباس خوشگل پوشید و یه آرایش ساده کرد .)
• ویو جنی •
( هوفف، دیگه نمیتونم فلیکس و تحمل کنم خدایا من مگه چه گناهی کردم که این آدم وحشی رو انداختی به جون من 😫 ، همینجور که تو چشام اشک جمع شده بود و همه جارو رو تار میدیدم داشتم آروم آروم حاضر میشدم ، یه لباس شیک پوشیدم یکم آرایش کردم ، صدای بوق از بیرون میومد ، پرده رو کنار زدم و از پنجره دیدم ماشین لینوئه ، حتما منتظره ، از پله ها پایین رفتم و هانا رو صدا زدم که بیاد )
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ²⁶
تهیونگ : باشه حالا بیا بریم تو بیشتر شک نکنن 😂
هانا : اره بریم ( میرن تو خونه )
جنی : شام حاضره ، هانا جان عزیزم بیا کمکم کن میزُ بچینیم
هانا : اومدم عمه
...☆
( هانا میره و به جنی کمک می کنه ، همه میان میشینن سر میز )
...☆
تهیونگ : میگم داداش کی قراره برگردیم؟
فلیکس : من ۲ روز دیگه باید برم کار دارم تو شرکت ، جنی هم باید باهام بیاد
جنی : نه من دوست دارم بیشتر اینجا باشم ، نمیشه یکم بیشتر بمونیم؟
فلیکس : نه نمیشه ( سرد )
هانا : یعنی هممون میریم؟
فلیکس : شما اگه دوست داشته باشید میتونید بمونید با داداشت
هانا : میمونیم داداش ؟
لینو : ام..نمیدونم ، به نظرم بریم ، منم کار دارم باید برم
هانا : خب اخه تو ام که اصلا بهت خوش نگذشت ، کلا کار داشتی
لینو : ببخشید خوشگلم ( دستش و می کشه رو سر هانا ) میخوای خودم ببرمتون بیرون امشب؟
هانا : آخ جون دوباره میریم بیرون ( داداش یه استراحت بده 😂 )
لینو : اره...تازه برات یه دوستم پیدا کردم
هانا : کی ، مگه اینجا آشنا داری؟
لینو : اره خیلی ام دختر خوبیه ، اتفاقا از کره اومده اینجا زندگی می کنه .
جنی : واقعا ؟ حتما بهش بگو بیاد باهامون . تنهاس؟
لینو : اره تنهایی زندگی می کنه ، پس امشب میاید بریم
جنی : کجا ؟
لینو : نمیدونم..شما خودتون تصمیم بگیرید کجا بریم
تهیونگ : خب من میگردم تو گوشیم ببینم این دور و ور جاهای دیدنی داره یا نه؟
لینو : آفرین...فلیکس تو چی ؟ میتونی بیای ؟
فلیکس : من تا اون موقعی اینجاییم وقتم خالیه ، میتونم میام
لینو : پس بعد شام آماده باشید که بریم، منم میرم مهمون جدیدمونو بیارم اینجا :)
هانا : آخ جون
....☆
( شام خوردن و آماده شدن که برن ، هانا ام یه لباس خوشگل پوشید و یه آرایش ساده کرد .)
• ویو جنی •
( هوفف، دیگه نمیتونم فلیکس و تحمل کنم خدایا من مگه چه گناهی کردم که این آدم وحشی رو انداختی به جون من 😫 ، همینجور که تو چشام اشک جمع شده بود و همه جارو رو تار میدیدم داشتم آروم آروم حاضر میشدم ، یه لباس شیک پوشیدم یکم آرایش کردم ، صدای بوق از بیرون میومد ، پرده رو کنار زدم و از پنجره دیدم ماشین لینوئه ، حتما منتظره ، از پله ها پایین رفتم و هانا رو صدا زدم که بیاد )
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۶.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.