[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ²⁹
یونا : هانا جان عزیزم...اخه نمیشه که من همینجوری هی پاشم باهاتون بیام این ور و اون ور
هانا : چرا میشه..کی گفته نمیشه ؟
جنی : یونا ، تو که دنبال ما راه نیفتادی..ما خودمونم خیلی دوست داریم ، من و هانا از تنهایی در میایم
یونا : پس..اگر اشکالی نداره میام ، ولی فقط به خاطر هانا و شما میام
جنی : مرسی :)
لینو : خب برید سوار شید دیگه بریم خونه در وقته ( بچم خوشحاله 😂 )
....☆
( هانا تو ماشین با یونا و جنی برنامه ریزی کردن که وقتی رسیدن ، تو یکی از اون اتاق بزرگا برنامه داشته و تا صبح فیلم ببینن و خوراکی بخورن ، وقتی رسیدن سه تایی رفتن تو اتاق، فلیکس هم رفت خوابید ، فقط تهیونگ و لینو بیدار بودن )
....☆
لینو: تهیونگ
تهیونگ : هوم؟ ( سرش تو گوشی )
لینو : من خوابم نمیاد ، تو چی؟
تهیونگ : وای اره منم نمیتونم بخوابم ( به اتاقی که دخترا هستن نگاه می کنه و به لینو لبخند میزنه )
لینو : چیکار کنیم
تهیونگ : میای بریم بهشون سر بزنیم 😁
لینو : که چی بشه ؟
تهیونگ : همینجوری ، بیا دیگه...
لینو : زشته ، نمیدونی نباید بری تو اتاقی که دخترا هستن؟
تهیونگ : خب اول در می زنیم ، بریم دیگه 🙃
لینو : از دست تو ، پاشو بریم ولی اول در بزنی ها ، اگه اوکی بود میریم تو
تهیونگ : باشه
...☆
• داخل اتاق •
هانا : وای عمه من گشنمه ( فیلمو قطع می کنه )
جنی : عه چرا فیلمو قطع می کنی؟ این همه خوراکی خوردیم چطوری گشنته؟
یونا : من یه شکلات دارم میخوای؟
هانا : نه من نودل میخوام ، هوس کردم
جنی : خب آروم برو از اون نودل آماده ها بیار ، فقط هواست باشه بیدارشون نکنی
هانا : باشه..برای شما هم میارم ، شما فیلمو ببینید من زود میام
( هانا میره درو باز می کنه که یک هو با تهیونگ برخورد می کنه ، با صورت میره تو سینه ی تهیونگ ، سرشو میاره بالا و وقتی می بینه لینو کنارش وایساده زود خودشو جمع و جور میکنه )
هانا : عه داداش شما چرا اینجایید؟
لینو : ( در کامل باز شده بود و لینو چشمش خورد به یونا و خجالت کشید ) چیزه..من و تهیونگ خوابمون نمیبرد ، گفتیم شما بیدارید بیایم پیش شما
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ²⁹
یونا : هانا جان عزیزم...اخه نمیشه که من همینجوری هی پاشم باهاتون بیام این ور و اون ور
هانا : چرا میشه..کی گفته نمیشه ؟
جنی : یونا ، تو که دنبال ما راه نیفتادی..ما خودمونم خیلی دوست داریم ، من و هانا از تنهایی در میایم
یونا : پس..اگر اشکالی نداره میام ، ولی فقط به خاطر هانا و شما میام
جنی : مرسی :)
لینو : خب برید سوار شید دیگه بریم خونه در وقته ( بچم خوشحاله 😂 )
....☆
( هانا تو ماشین با یونا و جنی برنامه ریزی کردن که وقتی رسیدن ، تو یکی از اون اتاق بزرگا برنامه داشته و تا صبح فیلم ببینن و خوراکی بخورن ، وقتی رسیدن سه تایی رفتن تو اتاق، فلیکس هم رفت خوابید ، فقط تهیونگ و لینو بیدار بودن )
....☆
لینو: تهیونگ
تهیونگ : هوم؟ ( سرش تو گوشی )
لینو : من خوابم نمیاد ، تو چی؟
تهیونگ : وای اره منم نمیتونم بخوابم ( به اتاقی که دخترا هستن نگاه می کنه و به لینو لبخند میزنه )
لینو : چیکار کنیم
تهیونگ : میای بریم بهشون سر بزنیم 😁
لینو : که چی بشه ؟
تهیونگ : همینجوری ، بیا دیگه...
لینو : زشته ، نمیدونی نباید بری تو اتاقی که دخترا هستن؟
تهیونگ : خب اول در می زنیم ، بریم دیگه 🙃
لینو : از دست تو ، پاشو بریم ولی اول در بزنی ها ، اگه اوکی بود میریم تو
تهیونگ : باشه
...☆
• داخل اتاق •
هانا : وای عمه من گشنمه ( فیلمو قطع می کنه )
جنی : عه چرا فیلمو قطع می کنی؟ این همه خوراکی خوردیم چطوری گشنته؟
یونا : من یه شکلات دارم میخوای؟
هانا : نه من نودل میخوام ، هوس کردم
جنی : خب آروم برو از اون نودل آماده ها بیار ، فقط هواست باشه بیدارشون نکنی
هانا : باشه..برای شما هم میارم ، شما فیلمو ببینید من زود میام
( هانا میره درو باز می کنه که یک هو با تهیونگ برخورد می کنه ، با صورت میره تو سینه ی تهیونگ ، سرشو میاره بالا و وقتی می بینه لینو کنارش وایساده زود خودشو جمع و جور میکنه )
هانا : عه داداش شما چرا اینجایید؟
لینو : ( در کامل باز شده بود و لینو چشمش خورد به یونا و خجالت کشید ) چیزه..من و تهیونگ خوابمون نمیبرد ، گفتیم شما بیدارید بیایم پیش شما
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۴.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.