فرصت

#فرصت
‍ بیا فکر کن امروز آخرین فرصت برای زندگی روی زمینه...
مثلا قراره شهاب سنگی خیلی بزرگتر از زمین با ما برخورد کنه..
فکر کن دیگه فردایی در کار نیست..
فکر کن آخرین مهلت برای عاشق بودن و محبت کردن یا خداحافظیِ..
وقتی اینجوری باشه، چیکار میکنی؟
با کی زندگی میکنی آخرین ساعت هارو...؟
به کیا میگی ببخشنت؟
ببخشنت چون قدرشونو ندونستی..؟
حلالت کنن که اذیتشون کردی؟
به کی میگی عاشقشی و با تموم دنیا عوضش نمیکنی؟
که دلت میخواد معجزه ای بشه و اون شهاب سنگ مسیرش عوض بشه تا بتونی روی همین زمین همیشه کنارش بمونی؟
فکر کنم اون روز عطر انسانیت و عشق همه جارو پر کنه ...
دیگه هیچکس از کنار گرسنگی و دربدریه بچه های کار و جنگ،
بی تفاوت رد نمیشه.....
دیگه کسی غصه کم شدن پولاشو نمیخوره..
دیگه خشونت علیه سرچشمه های عشق (زن ها) تموم میشه..
کسی واسه یه وجب خاک هم نوع هاش رو به خاک و خون نمیکشه...
اون روز، همه خداشون یکیه و با شمشیر و انتحار اعتقادشونو به رخ هم نمیکشن و خداشونو به زور به هم تحمیل نمیکنن....
اخه قراره از فردا دیگه آفتابو نبینن...
قراره همه چی نابود بشه و تموم.
من چیکار میکنم؟
با خونواده و تموم دوستام خداحافظی میکنم.
بعد میرم پیش دلبرم و بهش میگم: لطفا بهم نگاه کن و بگو.... بگو الانم دوست نداری عشقِ تو چشامو؟
الانم دلت نمیخواد، باز دستاتو بگیرم و بهت بگم نترس من اینجام...
بهش بگم نمیخوای بهم بگی میدونی اونی ک الانم میمیره برات منم....
حتی الان ک چند ساعت مونده تا پایان زندگی، بازم منم که میمیرم برات حتی زودتر از قیامتِ فردا...
بهش بگم : الانم جونمو میدم که بخندی...
الانم دستامو دورت حلقه میکنم ک چشماتو ببندی و زیر لب بگی خدایا شکرت.
بگم اصلا دوست دارم آخرین لحظه ی حیات روی زمین، در حال بستن بند کتونیت باشم یا بافتن موهات، بوسیدن پلکات، اصلادر حال قربون صدقه رفتنت باشم....
اینارو بهش میگم تا دلش قرص شه‌.‌
تا بازم بهم بگه مرسی که دارمت مردِ من.....
من از برخورد با شهاب سنگ نمیترسم چون نداشتن اون برای من هر روز قیامته...
هر ساعت جهنمه...
هر دقیقه عذابه...
هر ثانیه اشکه...
من مثل خرابه ای که زلزله دیگه نمیتونه خرابترش کنه نمیترسم....
بازم بهش میگم #عاشقشم