"عشق مافیایی من"
"عشق مافیایی من"
#p64
#ات
با کلافگی روی مبل دراز کشیدم به قدری حوصلم سر رفته بود که حال خاموش کردن تی وی رو هم نداشتم
پای راستمو که رو مبل دراز کرده بودم بلند کردم و مشغول نگاه کردن به انگشتای پاهام که داشتم تکونشون می دادم شدم
نکچ اونم انگار فایده نداشت پوفی کردم و پامو آوردم پایین از رو مبل پاشدم به سمت تی وی رفتمو خاموشش کردم
دوباره سرجام نشستم
آخه من تو این خونه تک و تنها چی کار کنم که سرگرمی کنه؟
لعنتی فرستادم و رو مبل دراز کشیدم چشامو بستم تا بخوابم چون کاره دیگه ای به ذهنم نمیومد
چشامو بستم که بعد از چند دیقه چشام گرم شد
صداهای مبهمی از اطرافم میومدن اما خوابم مهمتر بود فعلا پس بی خیال بیدار شدن شدم
که بعد چند دیقه صدای داد
ارباب رعشه انداختم به تنم عین جن زده ها پریدم هوا سیخ وایسادم
نگاهم به چشای به خون نشسته ارباب افتاد که قفل من بود
با ترسو با صدا آب دهنمو قورت دادم
نه اون نه من حرف نمی زدیم
که بلخره اون حرف زد
با صدای عصبی و خش داری که سعی داشت تن صداشو بالا نبره گفت
_داشتی..چه...غلطی..میکردی؟
خواستم بگم خوابیده بودم اما خجالت کشیدم
پس سکوت پیشه کردم که دوباره صدای بم مردونه اش که این بار کمی رنگ آرامش به خودش گرفته بود تو خونه پیچید
_سه ساعت دارم صدات می زنم اما خانم خوابیده!!آخه بچه مگه خوابت چقد سنگینه که من گلمو ج..ر دادم اما تو اصن خم به ابروهم نیاوردی!هووومم؟
با خجالت لب گزیدم و سرم انداختم پایین
صدای خنده تو گلوش به گوشم رسید که دلم براش قنج رفت
همونطور که به کفشای سیاهش که برق می زد چش دوخته بودم کفشاش قدم به قدم نزدیکم شد
فک کردم می خواد از کنارم رد بشه
اما با.....
#p64
#ات
با کلافگی روی مبل دراز کشیدم به قدری حوصلم سر رفته بود که حال خاموش کردن تی وی رو هم نداشتم
پای راستمو که رو مبل دراز کرده بودم بلند کردم و مشغول نگاه کردن به انگشتای پاهام که داشتم تکونشون می دادم شدم
نکچ اونم انگار فایده نداشت پوفی کردم و پامو آوردم پایین از رو مبل پاشدم به سمت تی وی رفتمو خاموشش کردم
دوباره سرجام نشستم
آخه من تو این خونه تک و تنها چی کار کنم که سرگرمی کنه؟
لعنتی فرستادم و رو مبل دراز کشیدم چشامو بستم تا بخوابم چون کاره دیگه ای به ذهنم نمیومد
چشامو بستم که بعد از چند دیقه چشام گرم شد
صداهای مبهمی از اطرافم میومدن اما خوابم مهمتر بود فعلا پس بی خیال بیدار شدن شدم
که بعد چند دیقه صدای داد
ارباب رعشه انداختم به تنم عین جن زده ها پریدم هوا سیخ وایسادم
نگاهم به چشای به خون نشسته ارباب افتاد که قفل من بود
با ترسو با صدا آب دهنمو قورت دادم
نه اون نه من حرف نمی زدیم
که بلخره اون حرف زد
با صدای عصبی و خش داری که سعی داشت تن صداشو بالا نبره گفت
_داشتی..چه...غلطی..میکردی؟
خواستم بگم خوابیده بودم اما خجالت کشیدم
پس سکوت پیشه کردم که دوباره صدای بم مردونه اش که این بار کمی رنگ آرامش به خودش گرفته بود تو خونه پیچید
_سه ساعت دارم صدات می زنم اما خانم خوابیده!!آخه بچه مگه خوابت چقد سنگینه که من گلمو ج..ر دادم اما تو اصن خم به ابروهم نیاوردی!هووومم؟
با خجالت لب گزیدم و سرم انداختم پایین
صدای خنده تو گلوش به گوشم رسید که دلم براش قنج رفت
همونطور که به کفشای سیاهش که برق می زد چش دوخته بودم کفشاش قدم به قدم نزدیکم شد
فک کردم می خواد از کنارم رد بشه
اما با.....
۲۶.۶k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.