シ
シ
✿ستارگان عاشق✿
پارت⑦③
✾هیومین✾
باز اون کابوس لعنتی.ساعت ۶ صبح بود.یونیفرم مدرسه رو پوشیدم.گوشیمو از رو میز برداشتم.۸ تا تماس بی پاسخ.۵ تا سهون ۳ تا بابا.از بابام متنفر بودم.۱ ساله که تو این مدرسه لعنتیم فقط دوساله دیگه مونده تا تموم شه.کتابامو انداختم تو کیفم.با اینکه زود بود،ولی زدم بیرون.حیاط مدرسه پر از برف بود،رفتم سمت کتابخونه،درش باز بود.کتابخونه گرم بود.انگار هیشکی اونجا نبود یکم دور و بر و نگاه کردم کسی نبود.به قفسه کتابا نگاه کردم.همش درمورد موسیقی بود.&کی اونجاس؟ ده کیلومتر پریدم بالا.صدای یه پیر زن بود.یه خانم مسن از اونور کتابخونه اومد یه ظرف بزرگ دستش بود پر از کاکائو._سلام من نمیخواستم مزاحم بشم&سلام دخترم نه من حوصلم سر میره خوبه که اومدی_شما صبح به این زودی اینجا چیکار میکنید؟&من مادر این کتابخونه م خونه مم اینجاس به یه در آبی اشاره کرد._آه که اینطور،چه کاکائویی از بوش معلومه که خوشمزس&دوست داری بچشی؟کریسمس نزدیکه_کریسمس؟وای من اصلا نمیدونستم&۳ روز دیگه سال نو میشه،نگو که تو بودائی هستی؟_نه خاله خانم من مسیحیم&خوبه_میتونم خاله خانم صداتون کنم؟&آره دخترم بیا یکم شکلات بخور.با لبخند رفتم سمتش.$سلام خاله خانم,داشتم کاکائو میخوردم برا همین حوصله برگشتن نداشتم&سلام کریس چه عجب اومدی پسرم.با تعجب برگشتم کریسم با دیدن من تعجب کرد.$تو اینجایی؟ اگه دیشب کمکم نمیکرد الان دست یا پام شکسته بود.مجبور بودم به خاطر اون عوضی شرمنده باشم سرمو انداختم پائین_بله&شما همدیگرو میشناسین؟$خوب اون..._ما باهم دوستیم&کریس باید دوست دخترتو زودتر معرفی میکردی_نه ما دوستیم یه دوست عادی&باشه آخ کمرم شکست این ظرفو بگیر.واقعا سنگین بود._خاله اینو نمیخواین؟&نه دارم تمرینی درست میکنم.برو با دوستت بخور_وای ممنونم.رفت سمت خونه ش.به کریس نگاه کردم داشت قفسه هارو دید میزد.&دختر جون یه لحظه صبر کن.آروم اومد سمتم دوتا قاشق چوبی انداخت تو ظرفه._من اسمم هیومینه خاله&هیومین...چه دختر خوب و زیبایی،یه لبخند زد.جوابشو با یه لبخند دادم&پناه بر خدا الان غذام میسوزه.بدو بدو رفتش$نمیخوای اون شکلاتو بیاری؟
رفتم سمتش.به میز اشاره کرد؛گذاشتمش رو میز و نشستم.بغل دستم نشستو قاشقو برداشت سریع شروع کرد به خوردن.آب دهنمو قورت دادم$میدونم خوشگلم ولی نمیدونستم انقد آدمارو جذب میکنه,_چقد خودشیفته$خوب دیس ایز_یور استایل$براوو_تنکیو.صبح به این زودی اینجا چیکار میکنی؟$مثل اینکه خودتم اینجایی_جواب قانع کننده ای بود$من صبحا میام اینجا میخوابم_مگه اتاق نداری؟$خوب اینجا بهتره.قاشقو برداشتم و شروع کردم به خوردن._راستش بابت دیشب ممنونم$کاری نکردم چرا ازش جدا نمیشی؟این نامزدیو بهم بزن_اگه همه چی به طبق خواسته من بود اون اصلا وارد زندگیم نمیشد.$برات......سخته؟_خوب من خیلی تنهام قبلنا فکر میکردم ۵ تا خواهرم مثل کوه پشت منن،اما فک نمیکردم انقد آزار دهنده م که ازم دوری میکنن$اونا ازت دوری میکنن؟_جیون که بهترین دوستمه فک میکنه من دیوونه شدم.$تو که کاملا سالمی چجوری پس.._من یه چند مدته همش کابوس میبینم،بیشتر موقع ها جیغ میزنم و از خواب میپرم یا وقتی بیدار میشم صورتم پراز عرق سرده و اونطور که جیون میگه رنگمم میپره$جدی؟_آره$میتونم بپرسم اون خوابا درمورد چیه؟_تعبیر خواب بلدی؟$نه_خوب همش تویه جنگلیم همون جنگل که چانیول اینا گم شدن....بعضی موقع ها سهونم تو خوابم هست ولی بیشتر مواقع نه...من تنها وایستادم یه دختر ۴ یا ۵ ساله همش منو صدا میزنه،اون ادعا میکرد دختر شی وونه$چی؟_وقتی که بهش میرسم شی وون منو میبره... بیشتر موقع ها هم......مرده و بغل دستش جنازه ی.........سهونه$من فکر میکنم اینا یه معنی خاصی داره,تو داری هرشب این خوابارو میبینی پس یه خواب معمولی نیس_یعنی من...دیوونه شدم؟$به خاطر یه خواب کسی دیوونه نمیشه.به ساعتم نگاه کردم _الان کلاس شروع میشه.#loverstars
✿ستارگان عاشق✿
پارت⑦③
✾هیومین✾
باز اون کابوس لعنتی.ساعت ۶ صبح بود.یونیفرم مدرسه رو پوشیدم.گوشیمو از رو میز برداشتم.۸ تا تماس بی پاسخ.۵ تا سهون ۳ تا بابا.از بابام متنفر بودم.۱ ساله که تو این مدرسه لعنتیم فقط دوساله دیگه مونده تا تموم شه.کتابامو انداختم تو کیفم.با اینکه زود بود،ولی زدم بیرون.حیاط مدرسه پر از برف بود،رفتم سمت کتابخونه،درش باز بود.کتابخونه گرم بود.انگار هیشکی اونجا نبود یکم دور و بر و نگاه کردم کسی نبود.به قفسه کتابا نگاه کردم.همش درمورد موسیقی بود.&کی اونجاس؟ ده کیلومتر پریدم بالا.صدای یه پیر زن بود.یه خانم مسن از اونور کتابخونه اومد یه ظرف بزرگ دستش بود پر از کاکائو._سلام من نمیخواستم مزاحم بشم&سلام دخترم نه من حوصلم سر میره خوبه که اومدی_شما صبح به این زودی اینجا چیکار میکنید؟&من مادر این کتابخونه م خونه مم اینجاس به یه در آبی اشاره کرد._آه که اینطور،چه کاکائویی از بوش معلومه که خوشمزس&دوست داری بچشی؟کریسمس نزدیکه_کریسمس؟وای من اصلا نمیدونستم&۳ روز دیگه سال نو میشه،نگو که تو بودائی هستی؟_نه خاله خانم من مسیحیم&خوبه_میتونم خاله خانم صداتون کنم؟&آره دخترم بیا یکم شکلات بخور.با لبخند رفتم سمتش.$سلام خاله خانم,داشتم کاکائو میخوردم برا همین حوصله برگشتن نداشتم&سلام کریس چه عجب اومدی پسرم.با تعجب برگشتم کریسم با دیدن من تعجب کرد.$تو اینجایی؟ اگه دیشب کمکم نمیکرد الان دست یا پام شکسته بود.مجبور بودم به خاطر اون عوضی شرمنده باشم سرمو انداختم پائین_بله&شما همدیگرو میشناسین؟$خوب اون..._ما باهم دوستیم&کریس باید دوست دخترتو زودتر معرفی میکردی_نه ما دوستیم یه دوست عادی&باشه آخ کمرم شکست این ظرفو بگیر.واقعا سنگین بود._خاله اینو نمیخواین؟&نه دارم تمرینی درست میکنم.برو با دوستت بخور_وای ممنونم.رفت سمت خونه ش.به کریس نگاه کردم داشت قفسه هارو دید میزد.&دختر جون یه لحظه صبر کن.آروم اومد سمتم دوتا قاشق چوبی انداخت تو ظرفه._من اسمم هیومینه خاله&هیومین...چه دختر خوب و زیبایی،یه لبخند زد.جوابشو با یه لبخند دادم&پناه بر خدا الان غذام میسوزه.بدو بدو رفتش$نمیخوای اون شکلاتو بیاری؟
رفتم سمتش.به میز اشاره کرد؛گذاشتمش رو میز و نشستم.بغل دستم نشستو قاشقو برداشت سریع شروع کرد به خوردن.آب دهنمو قورت دادم$میدونم خوشگلم ولی نمیدونستم انقد آدمارو جذب میکنه,_چقد خودشیفته$خوب دیس ایز_یور استایل$براوو_تنکیو.صبح به این زودی اینجا چیکار میکنی؟$مثل اینکه خودتم اینجایی_جواب قانع کننده ای بود$من صبحا میام اینجا میخوابم_مگه اتاق نداری؟$خوب اینجا بهتره.قاشقو برداشتم و شروع کردم به خوردن._راستش بابت دیشب ممنونم$کاری نکردم چرا ازش جدا نمیشی؟این نامزدیو بهم بزن_اگه همه چی به طبق خواسته من بود اون اصلا وارد زندگیم نمیشد.$برات......سخته؟_خوب من خیلی تنهام قبلنا فکر میکردم ۵ تا خواهرم مثل کوه پشت منن،اما فک نمیکردم انقد آزار دهنده م که ازم دوری میکنن$اونا ازت دوری میکنن؟_جیون که بهترین دوستمه فک میکنه من دیوونه شدم.$تو که کاملا سالمی چجوری پس.._من یه چند مدته همش کابوس میبینم،بیشتر موقع ها جیغ میزنم و از خواب میپرم یا وقتی بیدار میشم صورتم پراز عرق سرده و اونطور که جیون میگه رنگمم میپره$جدی؟_آره$میتونم بپرسم اون خوابا درمورد چیه؟_تعبیر خواب بلدی؟$نه_خوب همش تویه جنگلیم همون جنگل که چانیول اینا گم شدن....بعضی موقع ها سهونم تو خوابم هست ولی بیشتر مواقع نه...من تنها وایستادم یه دختر ۴ یا ۵ ساله همش منو صدا میزنه،اون ادعا میکرد دختر شی وونه$چی؟_وقتی که بهش میرسم شی وون منو میبره... بیشتر موقع ها هم......مرده و بغل دستش جنازه ی.........سهونه$من فکر میکنم اینا یه معنی خاصی داره,تو داری هرشب این خوابارو میبینی پس یه خواب معمولی نیس_یعنی من...دیوونه شدم؟$به خاطر یه خواب کسی دیوونه نمیشه.به ساعتم نگاه کردم _الان کلاس شروع میشه.#loverstars
۷.۶k
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.