پدرخوانده پارت 29
مین یونگی با نیشخند گفت"مشتاق دیدار کیم"تهیونگ دندوناشو رو هم فشرد "توعه حرومز.." فلش بک همونطور که دنبال پرونده میگشت گفت" جیمین دارم ازت سوال میپرسم حواست با منه "جیمین دستاشو عقب برد و به هیونگش که دنبال پرونده شرکت میگشت نگاه کرد "دارم بهت میگم اون پرونده رو دادم به تو. تو اونو کجا گذاشتی جیمین! جیمین میخاست گریه کنه چطور میگفت؟ میگفت پرونده ای که میتونست بهاش ورشکستگی شرکت رو نجات داد. دادم به رقیب کاریت! رقیب کاری که تا چند لحضه پیش فکر میکردم از کار کنان شرکته! رقیبی که چون ازش خوشم میومد طی احمقانه ترین حالت ممکن سست شدم و گفت این پرونده رو بهت میرسونه راحت اون برگه های با ارزش رو گذاشتم تو دستاش!
خب.. خب اون بهم لبخند زد" با این حرفای توی دلش سعی میکرد خودش رو اروم کنه.. از اون لبخند لثه ای های که بیش از اندازه بهش میومد خب... خب شاید یکم حق داشته باشه.. قلبش وقتی اون ازش خواست تند زد! دستاش لرزید و چشماش... چشماش اون معطوف چشمای براقش شد چشمای که فریبش داد عشقش رو به بازی گرفتبود...
جیمین با ترس گفت "خب هیونگ من م.. من اون برگه هارو به مین یونگی دادم قسم میخورم فکر کردم نیخاد اونارو برای تو بفرسته ولی نمیدونستم....
برگه های شرکت از دست تهیونگ افتاد خودش نشست رو صندلی با بهت به جیمین نگاه کرد به موهاش چنگ زد" تو.. تو چکار کردی جیمین... " چطور تونستی. میدونی اون برگه ها چقدر مهم بود.
جیمین سزشو انداخته بود پایین و حرفی نمیزد گندی بود که خودش زده.. وقتی دو ماه پیش به اون مرد توی راه رو برخورد و با اخلاق خوبش جذبش شده بود رو فراموش میکرد ولی لعنت بهش... اما دیدار هاشون طولانی شد. قرار بود اونو به کافه دعوت کنه و برای عذر خواهی که کلاسور باارزشش رو انداخت تو اب تلب بخشش کنه اما با قرار های بعدی قلب پاک و دست نخورده جیمین شروع به تپش کرد.. اونقدری که شم بسته برگه های که تهیونگ خیلی ریسک کرد جز خودش به کسی نده خیلی راحت به مین یونگی داده بود. دوره ورشکستگی شرکتشون 5الا6 ماه طول کشید بعد از فوت پدرش تهیونگ فقط یه تازه کار بود. و یه عزادار! وقتی فهمید از احساسات لطف برادرش سواستفاده شده از اون مرد متنفر شد و کانیا از همه جا بی خبر همکار جئون لارا و کوک و مین یونگی شده بود.. باید بعش همه چیز رو میگفت.. بیخیال. با نبود کیم بزرگ (پدر) دوره سیاهی برای تهیونگ بود همون دوره سیاه از تهیونگ یه رئیس و ایدل قدرت مند و پولداری ساخت.. از جیمین یه مرد فراری از عشق از کانیا... خب کانیا تو بهشت عمارت کیم و تو ارامش قلت میزد و تنها ازاری که حس میکرد زخم زبون تانی بود که با زبون دراز خودش برطرف میشد لبخند واقعی کیم تهیونگ فقط مال کیم کانیای خودش بود هرگز اون لبخند رو نشون کسی جز دختر کچلوش نشون نمیداد ☆☆☆
اقای کیم.... با دوتا بشکن نامجون به خودش اومد "بله.. بله نامجون" موافقی؟ سرش رو به علامت مثبت تکون داد "البته.. البته موافقم" نامجون نگاه ناراضی به تهیونگ کرد و بعد لبخندی زد به نقشه ای که تو سر لارا بود فکر میکرد...
فقط باید سکوت میکرد!
خب.. خب اون بهم لبخند زد" با این حرفای توی دلش سعی میکرد خودش رو اروم کنه.. از اون لبخند لثه ای های که بیش از اندازه بهش میومد خب... خب شاید یکم حق داشته باشه.. قلبش وقتی اون ازش خواست تند زد! دستاش لرزید و چشماش... چشماش اون معطوف چشمای براقش شد چشمای که فریبش داد عشقش رو به بازی گرفتبود...
جیمین با ترس گفت "خب هیونگ من م.. من اون برگه هارو به مین یونگی دادم قسم میخورم فکر کردم نیخاد اونارو برای تو بفرسته ولی نمیدونستم....
برگه های شرکت از دست تهیونگ افتاد خودش نشست رو صندلی با بهت به جیمین نگاه کرد به موهاش چنگ زد" تو.. تو چکار کردی جیمین... " چطور تونستی. میدونی اون برگه ها چقدر مهم بود.
جیمین سزشو انداخته بود پایین و حرفی نمیزد گندی بود که خودش زده.. وقتی دو ماه پیش به اون مرد توی راه رو برخورد و با اخلاق خوبش جذبش شده بود رو فراموش میکرد ولی لعنت بهش... اما دیدار هاشون طولانی شد. قرار بود اونو به کافه دعوت کنه و برای عذر خواهی که کلاسور باارزشش رو انداخت تو اب تلب بخشش کنه اما با قرار های بعدی قلب پاک و دست نخورده جیمین شروع به تپش کرد.. اونقدری که شم بسته برگه های که تهیونگ خیلی ریسک کرد جز خودش به کسی نده خیلی راحت به مین یونگی داده بود. دوره ورشکستگی شرکتشون 5الا6 ماه طول کشید بعد از فوت پدرش تهیونگ فقط یه تازه کار بود. و یه عزادار! وقتی فهمید از احساسات لطف برادرش سواستفاده شده از اون مرد متنفر شد و کانیا از همه جا بی خبر همکار جئون لارا و کوک و مین یونگی شده بود.. باید بعش همه چیز رو میگفت.. بیخیال. با نبود کیم بزرگ (پدر) دوره سیاهی برای تهیونگ بود همون دوره سیاه از تهیونگ یه رئیس و ایدل قدرت مند و پولداری ساخت.. از جیمین یه مرد فراری از عشق از کانیا... خب کانیا تو بهشت عمارت کیم و تو ارامش قلت میزد و تنها ازاری که حس میکرد زخم زبون تانی بود که با زبون دراز خودش برطرف میشد لبخند واقعی کیم تهیونگ فقط مال کیم کانیای خودش بود هرگز اون لبخند رو نشون کسی جز دختر کچلوش نشون نمیداد ☆☆☆
اقای کیم.... با دوتا بشکن نامجون به خودش اومد "بله.. بله نامجون" موافقی؟ سرش رو به علامت مثبت تکون داد "البته.. البته موافقم" نامجون نگاه ناراضی به تهیونگ کرد و بعد لبخندی زد به نقشه ای که تو سر لارا بود فکر میکرد...
فقط باید سکوت میکرد!
۸.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.