#مافیای_خشن_پارت ششم
ویو ات:
وقتی رفتم تو حیاط دیدم یه عالمه شاخ و برگ ریخته رفتم جارو رو بردارم که یهو پام به یکی از شاخه ها گیر کرد و افتادم رو زمین جوری افتادم که صداش تا پذیرایی هم رفت
ویو جونکوک:
داشتم با بچه ها حرف میزدم که یهو یه صدایی شنیدم سریع رفتم تو حیاط که دیدم ات با یه زانوی خونی افتاده روی زمین و دامنش هم یکم پاره شده سریع رفتم پیشش دیدم داره اشک میریزه براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودم و روی تخت گذاشتمش بعدش پسراهم دنبالم اومدن
تهیونگ: کوک چیشده؟
شوگا: کوک خبریه؟
کوک: نه خبری نی متاسفانه یه اسکل خورده زمین
ات: هق... خ.. خودتی
کوک: چی گفتی؟ هه دختره ی هرزه اگه الان من اینجا نبودم مرده بودی
ات: من هرزه نیستم(اشک)
(اینو گفت و شل شلی رفت)
تهیونگ: یکم زیاده روی نکردی؟
کوک: اون دختره ی نف**هم باید حدو حدود خودشو بدونه
ویو ات:
وقتی جونکوک بم گفت هر****زه خیلی دلم شکست و رفتم تو اتاقم و تا تونستم گریه کردم
ویو کوک:
پسرا که رفتن خواستم برم تو اتاقم که صدای اشک ریختن ات اومد یعنی هنوز داره گریه میکنه یکم دلم سوخت رفتم در زدم و وارد شدم دیدم خودشو یه گوشه جمع کرده و داره اشک میریزه رفتم پیشش و دستمو گذاشتم روی شونش
ات: ولم کن.. هق
کوک: ببین راستش میدونم یکم تند رفتم شرمنده
ویو ات:
وقتی اینو گفت یکم اروم شدم و سرم رو بالا اوردم و گفتم
ات: دیگه به من نگو هر****زه
کوک: باوشه
اینو گفت و رفت
(فلش بک فردا)
شرط
10 لایک
10 کامنت
وقتی رفتم تو حیاط دیدم یه عالمه شاخ و برگ ریخته رفتم جارو رو بردارم که یهو پام به یکی از شاخه ها گیر کرد و افتادم رو زمین جوری افتادم که صداش تا پذیرایی هم رفت
ویو جونکوک:
داشتم با بچه ها حرف میزدم که یهو یه صدایی شنیدم سریع رفتم تو حیاط که دیدم ات با یه زانوی خونی افتاده روی زمین و دامنش هم یکم پاره شده سریع رفتم پیشش دیدم داره اشک میریزه براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودم و روی تخت گذاشتمش بعدش پسراهم دنبالم اومدن
تهیونگ: کوک چیشده؟
شوگا: کوک خبریه؟
کوک: نه خبری نی متاسفانه یه اسکل خورده زمین
ات: هق... خ.. خودتی
کوک: چی گفتی؟ هه دختره ی هرزه اگه الان من اینجا نبودم مرده بودی
ات: من هرزه نیستم(اشک)
(اینو گفت و شل شلی رفت)
تهیونگ: یکم زیاده روی نکردی؟
کوک: اون دختره ی نف**هم باید حدو حدود خودشو بدونه
ویو ات:
وقتی جونکوک بم گفت هر****زه خیلی دلم شکست و رفتم تو اتاقم و تا تونستم گریه کردم
ویو کوک:
پسرا که رفتن خواستم برم تو اتاقم که صدای اشک ریختن ات اومد یعنی هنوز داره گریه میکنه یکم دلم سوخت رفتم در زدم و وارد شدم دیدم خودشو یه گوشه جمع کرده و داره اشک میریزه رفتم پیشش و دستمو گذاشتم روی شونش
ات: ولم کن.. هق
کوک: ببین راستش میدونم یکم تند رفتم شرمنده
ویو ات:
وقتی اینو گفت یکم اروم شدم و سرم رو بالا اوردم و گفتم
ات: دیگه به من نگو هر****زه
کوک: باوشه
اینو گفت و رفت
(فلش بک فردا)
شرط
10 لایک
10 کامنت
- ۱۰.۶k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط