اسم فرشته کوچولو من
اسم فرشته کوچولو من
پارت ۱۹
[ویو هارین]
هارین: تو گوه نخور کله خر ( داد )
هاجون: دختره سرتق.... داداش من برم
جونگ کوک: باشه خدانگهدار
هاجون: خداحافظ دختره گاو
داشت می رفت خم شدم لیوان برداشتم به سمتش پرت کردم ولی
بهش نخورد و خورد به دیوار و لیوان هزار تیکه شد
همون طور که داشت می رفت گفت
هاجون: روانی
هارین: عمته ( داد)
نگام دادم به جونگ کوک که داشت با نگاهش تیر بارونم می کرد
داخل نگاهش ترکیبی از عصبانیت و روانی بودن بود
دروغ نگم داشتم از ترس می مردم خیلی ترسناک شده بود
فقط تنها راه فرار بود
نگاهش کردم لبخند ضایع کردم
هارین: امیدوارم کلت خوب بشه
سریع پا تند کردم به سمت اتاق با سرعت نور می دویدم که
یهو دستام کشیده شد
جونگ کوک: کدوم جهنم
هارین: اتاق خوابم میاد بای بای (خنده ضایع )
یهو دستام کشید دنبال خودش به سمت اتاقی بردم
پرتم کرد داخل اتاق
اوق اتاق کثیف و خونی وای اینجا چه گوهی خورده
و پر از لوازم شکنجه
جونگ کوک: اینجا بمون آدم شو
خواست بره که دستش گرفتم
و جوری التماس کردم که دل سنگم آب می کرد
هارین: ببین اینجا تنها نزار هر کاری خواستی کن ولی ولم نکن
ولی اهمیت نداد هولم داد رفت در بست
نه من نمی تونم اینجا
[صدا هایی که تو سرش تکرار شد ]
لطفاً تنها نزار
من می ترسم...بابا لطفاً اینجا نزارم
داداش...تو کمکم کن لطفاً
بابابزرگ....نه نه یکاری کن
تمام صدا ها داخل سرم اکو شد سرم گیج رفت
و روی زمین پخش شدم و سیاهی مطلق
پارت ۱۹
[ویو هارین]
هارین: تو گوه نخور کله خر ( داد )
هاجون: دختره سرتق.... داداش من برم
جونگ کوک: باشه خدانگهدار
هاجون: خداحافظ دختره گاو
داشت می رفت خم شدم لیوان برداشتم به سمتش پرت کردم ولی
بهش نخورد و خورد به دیوار و لیوان هزار تیکه شد
همون طور که داشت می رفت گفت
هاجون: روانی
هارین: عمته ( داد)
نگام دادم به جونگ کوک که داشت با نگاهش تیر بارونم می کرد
داخل نگاهش ترکیبی از عصبانیت و روانی بودن بود
دروغ نگم داشتم از ترس می مردم خیلی ترسناک شده بود
فقط تنها راه فرار بود
نگاهش کردم لبخند ضایع کردم
هارین: امیدوارم کلت خوب بشه
سریع پا تند کردم به سمت اتاق با سرعت نور می دویدم که
یهو دستام کشیده شد
جونگ کوک: کدوم جهنم
هارین: اتاق خوابم میاد بای بای (خنده ضایع )
یهو دستام کشید دنبال خودش به سمت اتاقی بردم
پرتم کرد داخل اتاق
اوق اتاق کثیف و خونی وای اینجا چه گوهی خورده
و پر از لوازم شکنجه
جونگ کوک: اینجا بمون آدم شو
خواست بره که دستش گرفتم
و جوری التماس کردم که دل سنگم آب می کرد
هارین: ببین اینجا تنها نزار هر کاری خواستی کن ولی ولم نکن
ولی اهمیت نداد هولم داد رفت در بست
نه من نمی تونم اینجا
[صدا هایی که تو سرش تکرار شد ]
لطفاً تنها نزار
من می ترسم...بابا لطفاً اینجا نزارم
داداش...تو کمکم کن لطفاً
بابابزرگ....نه نه یکاری کن
تمام صدا ها داخل سرم اکو شد سرم گیج رفت
و روی زمین پخش شدم و سیاهی مطلق
- ۱۵.۰k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط