رمان آیدل من

رمان: آیدل من

( در خواستی)
پارت ۸


صبح
از خواب بیدار شدم که دیدم ایوا پاشو باند پیچ کرده
اهمیتی ندادم صبح بخیر گفتمو و رفتم سر میز صبحونه
امروز کارامون کمتر بود برای همین بیشتر از همیشه خوابیدیم
ایوا: وای ات چطوری بدون هیچ میکاپی انقدر خوشگلی ای کاش منم مثل تو انقدر خوشگل بودم
چیشد الان؟
از کسی که بدم میاد این حرفو شنیدم 😐
ات: مرسی چشات خوشگل میبینه
ایوا: راستی تو با شوگا تو رابطه ای؟
یه نگاه به تخت شوگا انداختم که هنوز خواب بود
ات: آره چطور ؟
ایوا: همینطوری از جیهوپ شنیدم میخواستم بدونم واقعی گفته یا می‌خواسته دستم بندازه
ات: نه واقعی گفته
راستش شاید انقدری که فکر میکنم بدم نباشه
ات: صبحونه می‌خوری ؟
ایوا: نه مرسی خوردم
اومدم بخورم ولی از گلوم پایین نمی‌رفت رفتم شوگارو بیدار تا باهم صبحونه بخوریم
به سختی بیدار شد دست و صورتشو شست و اومد سر میز
وقتی خوردیم همه رو جمع کردم و ظرف های کثیفو شستم
جین: بچه ها کاراتونو بکنین بریم کمپانی
همه: باشه
من و ایوا رفتیم تو اتاق بغلی لباسامونو عوض کردیم اونجا همیشه خالیه و به درد ما دوتا که کلی وسایل داریم میخوره
البته به درد ایوا من امشب می‌رفتم وسایلمو بیارم چون داداشم از آلمان برگشته بود و می‌تونست یواشکی ببرتم تو خونه
اون بر عکس مامان و بابام می‌گفت هرکاری رو دوست داری انجام بده
یکی از لباسای ایوا رو با اجازش پوشیدم
ایوا زودتر از من رفته بود بیرون رفتم جایی که پسرا بودن که دیدم شوگا داره باند پای ایوا رو میبنده
ایوا: وای اوپا خیلی سفت شده آروم تر
براچی باید شوگا پای اینو ببنده
از دست شوگا و ایوا واقعا ناراحت شدم به جز شوگا هفت نفر دیگه بودن که میتونستن پای ایوا رو ببندن اصلا میومد به خودم می‌گفت
رفته به شوگا گفته
اصلا شوگا براچی باید براش ببنده 😠
جیمین: خوبی ؟
ات: آ...آره خوبم
جیمین: دفعه ی دیگه که خواستی دروغ بگی خودتو تو آینه نگاه کن ..خیلی ضایع دروغ میگی قشنگ معلومه به ایوا حسودی می‌کنی
ات: براچی باید بهش حسودی کنم
جیمین: برای اینکه شوگا داره پاشو می‌بنده
ات: خب ..آره یه کوچولو 😁
جیمین: 😂😂😂😂🤣🤣🤣
ات: اوییی نخنددددد
جیمین: واییی باید قیافتو میدیدی
ات: دهنتو ببند 😭
نامجون: همه کاراتونو کردین ؟
همه: آره
نامجون: خب بریم
شب
با شوگا رفتیم جلوی در خونمون و زنگ زدم به داداشم نیکولای
نیکولای: رسیدی ؟
ات: آره پشت درم
دیدگاه ها (۱۳)

رمان: آیدل من ( در خواستی )پارت ۹ات: آره پشت درم نیکولای: ما...

رمان: ایدل من ( در خواستی)پارت ۱۰ات: مرسی قابل نداره جیمین :...

رمان : آیدل من (در خواستی)پارت ۷ جیمین: چطوری با شوگا آشنا ش...

رمان: آیدل من ( درخواستی)پارت ۶نقدر استرس داشتم که حتی نتونس...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۶#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۸۶#ویو ات باهم رامن خوردیم( منحرف نباشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط