رمان آیدل من
رمان : آیدل من
(در خواستی)
پارت ۷
جیمین: چطوری با شوگا آشنا شدی؟
ات: بگم ؟
شوگا: اگه دوست داری بگو
ات: یه بار که داشتم از مدرسه میرفتم خونه دیدم یه صدایی اومد برگشتم دیدم یکی با موتورش تصادف کرده رفتم بالا سرش دیدم تکون نمیخوره زنگ زدم اورژانس بعدم شماره تلفنمو دادم به اورژانسیه که اگه چیزی شد زنگم بزنه اما یکم بعدش نمیدونم ولی یکیتون زنگ زد
نامجون: من زنگ زدم اصلا نمیدونستم دوباره باهم حرف زدین
شوگا: خواستم فقط ببرمش بخاطر تشکر یه چیزی بدم بهش مثل قهوه ای چیزی ولی خب به جاش دلمو بهش دادم
پسرا: اووو
جیهوپ: تا حالا شوگارو اینطوری ندیده بودم
یک هفته بعد
رابطم واقعا با پسرا خوب شده بود جز تهیونگ که همش باهم دعوا داشتیم
امروز قرار بود یکی جدید بیاد تو گروه و آخرین عضوه و دیگه قرار نیست بیشتر باشیم
اونم دختره
رفتیم تو خوابگاه تا عضو جدیدم بیاد
حدود نیم ساعت بعد در خوابگاهو زدن نامجون درو باز کرد و بایه دختر اومد تو
تقریباً هم قد من بود ولی موهاش از من کوتاه تر بود تقریباً تا شونه هاش بود ( موهای ات تا زیر کمرشه)
ایوا: سلام ایوا هستم
همه: سلام
همه خودمونو معرفی کردیم
ایوا: تخت من کدومه ؟
با دستمون اشاره کردیم بهش
تختش بالای سر شوگا بود دقیقاً میشد تخت بغلی من هردو مون بالا بودیم
ایوا: وای اون بالا ؟
ات: اره
ایوا: اونجا خیلی بالاعه من میترسم..اگه بیوفتم چی
نامجون: نگران نباش دورش حفاظ داره
ایوا: اوکی باشه امیدوارم چیزیم نشه
شب
همه خوابیده بودن و منم داشتم کتاب میخونم یهو دیدم ایوا بلند شد چون جلوی من بود وقتی پا شد پشتش به من بود و ندیدم
اومدم صداش کنم که پاشو گذاشت رو پله ها و وقتی رسید به آخرین پله الکی خودشو انداخت زمین
با صدای جیغش همه از خواب پریدن
ایوا: ایییییی 😭
جین: چی شده ؟
ایوا: از اون بالا افتادم پایین 😭
همه دور ایوا جمع شدن و منم این بالا از تعجب چشمام گرد شده بود
ات: ولی تو که رو پله ی دوم افتادی پایین
شوگا: چی ؟ واقعا ؟
ایوا: یعنی میگی من دروغ میگم 😭
تهیونگ: نه عزیزم ات توهم زیاد میزنه معلومه که دروغ نمیگی
از حرف تهیونگ واقعاً ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم
شوگاهم هیچی به تهیونگ نگفت و این بیشتر اذیتم میکرد
اهمیتی به بقیه ندادم و پتورو کشیدم رو سرم و خوابیدم
(در خواستی)
پارت ۷
جیمین: چطوری با شوگا آشنا شدی؟
ات: بگم ؟
شوگا: اگه دوست داری بگو
ات: یه بار که داشتم از مدرسه میرفتم خونه دیدم یه صدایی اومد برگشتم دیدم یکی با موتورش تصادف کرده رفتم بالا سرش دیدم تکون نمیخوره زنگ زدم اورژانس بعدم شماره تلفنمو دادم به اورژانسیه که اگه چیزی شد زنگم بزنه اما یکم بعدش نمیدونم ولی یکیتون زنگ زد
نامجون: من زنگ زدم اصلا نمیدونستم دوباره باهم حرف زدین
شوگا: خواستم فقط ببرمش بخاطر تشکر یه چیزی بدم بهش مثل قهوه ای چیزی ولی خب به جاش دلمو بهش دادم
پسرا: اووو
جیهوپ: تا حالا شوگارو اینطوری ندیده بودم
یک هفته بعد
رابطم واقعا با پسرا خوب شده بود جز تهیونگ که همش باهم دعوا داشتیم
امروز قرار بود یکی جدید بیاد تو گروه و آخرین عضوه و دیگه قرار نیست بیشتر باشیم
اونم دختره
رفتیم تو خوابگاه تا عضو جدیدم بیاد
حدود نیم ساعت بعد در خوابگاهو زدن نامجون درو باز کرد و بایه دختر اومد تو
تقریباً هم قد من بود ولی موهاش از من کوتاه تر بود تقریباً تا شونه هاش بود ( موهای ات تا زیر کمرشه)
ایوا: سلام ایوا هستم
همه: سلام
همه خودمونو معرفی کردیم
ایوا: تخت من کدومه ؟
با دستمون اشاره کردیم بهش
تختش بالای سر شوگا بود دقیقاً میشد تخت بغلی من هردو مون بالا بودیم
ایوا: وای اون بالا ؟
ات: اره
ایوا: اونجا خیلی بالاعه من میترسم..اگه بیوفتم چی
نامجون: نگران نباش دورش حفاظ داره
ایوا: اوکی باشه امیدوارم چیزیم نشه
شب
همه خوابیده بودن و منم داشتم کتاب میخونم یهو دیدم ایوا بلند شد چون جلوی من بود وقتی پا شد پشتش به من بود و ندیدم
اومدم صداش کنم که پاشو گذاشت رو پله ها و وقتی رسید به آخرین پله الکی خودشو انداخت زمین
با صدای جیغش همه از خواب پریدن
ایوا: ایییییی 😭
جین: چی شده ؟
ایوا: از اون بالا افتادم پایین 😭
همه دور ایوا جمع شدن و منم این بالا از تعجب چشمام گرد شده بود
ات: ولی تو که رو پله ی دوم افتادی پایین
شوگا: چی ؟ واقعا ؟
ایوا: یعنی میگی من دروغ میگم 😭
تهیونگ: نه عزیزم ات توهم زیاد میزنه معلومه که دروغ نمیگی
از حرف تهیونگ واقعاً ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم
شوگاهم هیچی به تهیونگ نگفت و این بیشتر اذیتم میکرد
اهمیتی به بقیه ندادم و پتورو کشیدم رو سرم و خوابیدم
- ۱۱.۲k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط