رمان آیدل من
رمان: آیدل من
( در خواستی )
پارت ۹
ات: آره پشت درم
نیکولای: مامان و بابا امشب تو بیمارستان شیفتن درو باز میکنم بیا تو
ات: باشه مرسی
نیکولای در زد و رفتیم داخل
تا دیدمش بغلش کردم
دو سالی میشد که ندیدمش واقعاً دلم براش تنگ شده بود
نیکولای: چقدر بزرگ شدی کوچولوی من
ات: توهم همینطور
شوگا: سلام
نیکولای: سلام شما ؟
ات: همگر....
شوگا: دوست پسرشم
نیکولای: دوست پسر؟ چیزی نگفته بودی بهم راجبش
ات: ببخشید 😁....من برم وسایلمو جمع کنم
دو ساعت بعد
بلاخره وسایلمو جمع کردم و رفتم پایین
نیکولای: کل اتاقتو جمع کردی؟
ات: نه بابا مگه چقدره سه تا چمدونه دیگه
شوگا: بده کمکت بیارم
دوتا از چمدونارو شوگا برداشت
ات: من با ماشین خودم میام
شوگا: باشه
ات: مرسی که به مامان و بابا نگفتی
نیکولای: من برای تو همه کاری میکنم آبجی کوچیکه
شوگا: بریم؟
ات: بریم .... خداحافظ
نیکولای: خداحافظ
کلید ماشینمو با چمدونا برداشتیم و رفتیم تو پارکینگ
ات: تو با ماشین خودت میای؟
شوگا: آره
ات: پس دم خوابگاه میبینمت
شوگا: فردا تعطیلیه پسرا میگن بریم بیرون
ات: کجا بریم؟
شوگا: نمیدونم حالا میریم ببینیم کجا بریم
ات: باشه
شوگا رفت بالا منم ماشینو در آوردم ( خیلی پولدارن اینا خیلیییی زیاددد پولدارن 🤣)
رفتیم سمت خوابگاه
ماشینو نزاشتم تو پارکینگ چون شوگا گفت میریم بیرون
چمدونامو با کمک شوگا بردیم بالا
ات و شوگا: سلام
همه: سلام
ات: کجا قراره بریم؟
جونگکوک: میریم رستوران
ات: رستوران کجا ؟
جین: دو خیابون اون طرف تره
ات: من یه جارو میشناسم غذاهاش خیلی خوبه
تهیونگ: عقل کل هرجایی نمیتونیم بریم میشناسنمون قراره تا وقتی کنسرت نزاشتیم خبری از شما دوتا به کسی ندن
ات: رئیس رستوران خواهر دوستمه بهش زنگ میزنم میگم اونجارو برامون خالی کنه مهمون من
جونگکوک: بریمممم
همه به جز تهیونگ : بریم
یه نگاه به تهیونگ کردم و بهش چشمک زدم که از اعصبانیت سرخ شد
ایوا: با چندتا ماشین میریم ؟
جیمین: فکر کنم دوتا ماشین بس باشه
شوگا: من و آت ماشینامون بیرونن با همونا میریم
رفتیم پایین
جونگکوک جیمین و جین تو ماشین من نشستن
بقیه هم تو ماشین شوگا
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به مینجی که به خواهرش بگه طبقه ی بالای رستورانشو خالی کنه اونم گفت باشه
جونگکوک: ماشینت خیلی خفنه
ات: مرسی قابل نداره
( در خواستی )
پارت ۹
ات: آره پشت درم
نیکولای: مامان و بابا امشب تو بیمارستان شیفتن درو باز میکنم بیا تو
ات: باشه مرسی
نیکولای در زد و رفتیم داخل
تا دیدمش بغلش کردم
دو سالی میشد که ندیدمش واقعاً دلم براش تنگ شده بود
نیکولای: چقدر بزرگ شدی کوچولوی من
ات: توهم همینطور
شوگا: سلام
نیکولای: سلام شما ؟
ات: همگر....
شوگا: دوست پسرشم
نیکولای: دوست پسر؟ چیزی نگفته بودی بهم راجبش
ات: ببخشید 😁....من برم وسایلمو جمع کنم
دو ساعت بعد
بلاخره وسایلمو جمع کردم و رفتم پایین
نیکولای: کل اتاقتو جمع کردی؟
ات: نه بابا مگه چقدره سه تا چمدونه دیگه
شوگا: بده کمکت بیارم
دوتا از چمدونارو شوگا برداشت
ات: من با ماشین خودم میام
شوگا: باشه
ات: مرسی که به مامان و بابا نگفتی
نیکولای: من برای تو همه کاری میکنم آبجی کوچیکه
شوگا: بریم؟
ات: بریم .... خداحافظ
نیکولای: خداحافظ
کلید ماشینمو با چمدونا برداشتیم و رفتیم تو پارکینگ
ات: تو با ماشین خودت میای؟
شوگا: آره
ات: پس دم خوابگاه میبینمت
شوگا: فردا تعطیلیه پسرا میگن بریم بیرون
ات: کجا بریم؟
شوگا: نمیدونم حالا میریم ببینیم کجا بریم
ات: باشه
شوگا رفت بالا منم ماشینو در آوردم ( خیلی پولدارن اینا خیلیییی زیاددد پولدارن 🤣)
رفتیم سمت خوابگاه
ماشینو نزاشتم تو پارکینگ چون شوگا گفت میریم بیرون
چمدونامو با کمک شوگا بردیم بالا
ات و شوگا: سلام
همه: سلام
ات: کجا قراره بریم؟
جونگکوک: میریم رستوران
ات: رستوران کجا ؟
جین: دو خیابون اون طرف تره
ات: من یه جارو میشناسم غذاهاش خیلی خوبه
تهیونگ: عقل کل هرجایی نمیتونیم بریم میشناسنمون قراره تا وقتی کنسرت نزاشتیم خبری از شما دوتا به کسی ندن
ات: رئیس رستوران خواهر دوستمه بهش زنگ میزنم میگم اونجارو برامون خالی کنه مهمون من
جونگکوک: بریمممم
همه به جز تهیونگ : بریم
یه نگاه به تهیونگ کردم و بهش چشمک زدم که از اعصبانیت سرخ شد
ایوا: با چندتا ماشین میریم ؟
جیمین: فکر کنم دوتا ماشین بس باشه
شوگا: من و آت ماشینامون بیرونن با همونا میریم
رفتیم پایین
جونگکوک جیمین و جین تو ماشین من نشستن
بقیه هم تو ماشین شوگا
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به مینجی که به خواهرش بگه طبقه ی بالای رستورانشو خالی کنه اونم گفت باشه
جونگکوک: ماشینت خیلی خفنه
ات: مرسی قابل نداره
- ۱۲.۱k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط