irene دبیرستاناکسو فیک

#irene #دبیرستان_اکسو #فیک
______________________
خودمو تو آینه نگاه کردم ، همونطور که جینی گفته بود رنگ صورتم کاملا پریده بود ! سفید سفید شده بودم
قلبم تند تند میزد و دستامم داشت میلرزید ، نمیدونستم چطور باید خودمو کنترل کنم
چند بار نفس عمیق کشیدم و روی صندلی نشستم و چشمامو بستم ، سعی کردم به هیچ چی فکر نکنم ...اما نمیشد ، انگار از یچیزی میترسیدم ، خیلی حس بدی داشتم
دیدم که دائه مین اومد داخل
کنارم وایستاد و گفت : ببینم حالت خوبه؟چرا اینجوری شدی؟
بعد دستامو گرفت
دائه مین : چرا دستات یخ کرده؟
_چیزی نیست! دائه مین یا ، ببینم آب همراهت داری؟
دائه مین :میخوای بخوری؟
_پس واسه چی میخوام؟
بعد یه بطری آب از داخل کیفش در اورد و داد بهم ، منم یکم آب خوردم و بعد احساس خنکی کردم و کم کم تپش قلبم اروم شد
_نجاتم دادی ...اگه اب نمیخوردم میمردم
دائه مین :چت شده آخه؟؟
بلند شدم و دوباره صورتمو تو آینه نگاه کردم ، رنگ صورتم هم برگشته بود
خدارو شکر همه چی خوب شد
_بریم
دائه مین : مین کیا تو مطمئنی چیزیت نیس؟
_بریم دیگه...
وارد سالن شدیم ، یه نفس عمیق کشیدم و با خودم چند بار این کلمه رو تکرار کردم که من حالم خوبه و استرس چیزیم ندارم
حالمو بهتر کرد
رسیدیم به میزی که پسرا دورش جمع شده بودن
دی او اروم پرسید : کجا رفتید؟
_یه کار کوچولو داشتیم
دی او : اها ، که اینطور
چشمام خورد به سهون که کمی اونطرف تر ایستاده بود
یه دست کت و شلوار شیک مشکی تنش بود و موهاشم ژل زده بود ، خیلی جذاب شده بود و دلم نمیخواست ازش چشم بردارم
همونطور که داشتم نگاش میکردم در حالی که دو لیوان آبمیوه(مثلا) دستش بود اومد جلو و گفت : خوشحال شدم اومدی ، بیا این لیوان برا توئه
تشکر کردم و میخواستم لیوان رو ازش بگیرم که یهو پاش گیر کرد به پایه میز و افتاد روم و لیوان اب میوش رو لباسم خالی شد-_-

_یااااااا
سهون که همونطور بهم چسبیده بود گفت :آخ پااااممم
_بلند شو ببینم....
سهون : پام پام
_چته پام پام میکنی میگم بلند شو زشته
سهون : پااام
_لباسمو داغون کردی پسره ی دست و پا چلفتی ، بلند شو میگم
سهون : دختره ی دیونه پااااااااممممم
_پام؟پام چیه؟؟میگم بلند شو...
سهون(با حالت گریه): پام گیر کرده چلاغغغغ
_هن؟
پاشو نگاه کردم، گیر کرده بود بین دوتاه پایه میزایی که بهم چسبیده بودن
سهون :یا ولم نکنی
هول شدم و اصن نفهمیدم چیشد ، خودمو کشیدم عقب و سهون با مخ رفت تو سرامیکای کف سالن-_-
چان و لوهان اومدن جلو و کمکش کردن که بلند شه ، دائه مین و نانا فقط میخندیدن
جینی : وای ببین لباستو چیکار کرد
_کشتمش....
جینی :فدا سرت ، لباست داغون شد
نشستم کنار رو زمین و سرمو بردم نزدیک سرش ، طوریکه صورتشو چپکی میدیدم ، بهم خیره شده بود
_زنده ای؟
سهون : اوم
_حالت خوبه؟
سهون :بنظرت خوبم؟
همین لحظه با کمک چان و لوهان بلند شد و همونطور که می لنگید رفت نشست روی یه صندلی
کنارش روی یه صندلی نشستم
_ببخشید از قصد اینکارو نکردم
سهون :مهم نیس
_پات خوبه؟
سهون : نه
_دماغت چی؟
سهون :نه
_سرت؟
سهون :دخترجون زدی نابودم کردی بعد حالمو میپرسی؟؟؟
_یااااا مگه تقصیر منه که پات گیر کرد؟؟؟؟اصلا خوب کردم...ببین لباسمو داغون کردی
سهون :توهم لباس منو داغون کردی
_خوب کردم
سهون : پس منم خوب کردم
از دستش حرصم گرفته بود و دلم میخواست یکی محکم بکوبم تو صورتش تا دلم خنک شه(الهی دستم بشکنه اگه اینکارو بکنم)
ولی بجاش یکی محکم با دست کوبیدم تو میز ، انقد محکم زدم که وسایل روی میز یه لحظه محکم لرزیدن سهون هم یهو جا خورد
از رو صندلی بلند شدم و به حالت عصبانی سریع از سالن خارج شدم ، فکر میکردم اگه بیام بیرون همه الان میان دنبالم و معذرت خواهی میکنن و میخوان که برگردم ، اما از هیچکی خبری نشد
نزدیک یک ربع توی اون سرما جلوی در رستوران روی زمین نشستم ! نه میتونستم برگردم خونه و نه وارد سالن بشم
مونده بودم چکار کنم؟
داشتم این طرف و اونطرف رو نگاه میکردم ، کوچه خیلی خلوت بود و منم داشتم میترسیدم که نفسای یه نفرو کنار گوشم حس کردم

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۶۱)

مَرد جَواݩ گُفٺ مَݧ بِ جـادو اِتقادے نَدارمـپیـرمَرد لَبخَنـ...

وَقتِتُ بَراے اینکِ تَلاݜ کُنے کِ مَردُمـ عاشِقِتـ باشَݩ تَل...

باید به بعضی ها گفت:ناراحت چی هستی؟دنیا که به آخر نرسیده !من...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

شوهر دو روزه. پارت۵0

P¹²دستشو بالا‌ای سرم قفل کرد صورتش رو هی بهم نزدیک تر میکرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط