لبخند می زنم ...
لبخند می زنم ...
بی دلیل
عشق می ورزم ...
بی تناسب
زندگی می کنم ... بی خیال
مثلِ وقت هایی که بغض داری ولی اشک نه...
مثلِ وقت هایی که فاصله ات با او اندازه یک آغوش است و سهمت آغوشش نیست...
مثلِ وقت هایی که خسته ای ولی خواب به چشمانت نمی آید...
مثل وقتهایی که دوستش داری در اوجِ نداشتنش...
مثلِ همان وقتها بریده ام،
مثلِ همان وقت ها درمانده ام،
مثلِ همان وقتها پر از تشویشم.
ولی از آرامشی از جنسِ اشک،
از جنسِ آغوش،
از جنسِ خواب،
از جنسِ داشتنش،
خبری نیست که نیست...
بی دلیل
عشق می ورزم ...
بی تناسب
زندگی می کنم ... بی خیال
مثلِ وقت هایی که بغض داری ولی اشک نه...
مثلِ وقت هایی که فاصله ات با او اندازه یک آغوش است و سهمت آغوشش نیست...
مثلِ وقت هایی که خسته ای ولی خواب به چشمانت نمی آید...
مثل وقتهایی که دوستش داری در اوجِ نداشتنش...
مثلِ همان وقتها بریده ام،
مثلِ همان وقت ها درمانده ام،
مثلِ همان وقتها پر از تشویشم.
ولی از آرامشی از جنسِ اشک،
از جنسِ آغوش،
از جنسِ خواب،
از جنسِ داشتنش،
خبری نیست که نیست...
۱۲.۰k
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.