پارت چهل و شش.....
#پارت چهل و شش.....
#کارن...
خم شدم و کنار گوشش و آروم پچ زدم...
جانان الان میتونی بری ولی....ولی....وای به حالت وای به حالت اگه یه بار دیگه دور داداشم یا هر مرد این خونه ببینمت.....
نفسم رو کنار گوشش فوت کردم که لرزش بدنش رو حس کردم....هههههه.موش کوچولو ترسو ....
قدمی به عقب برداشتم که همین که عقب رفتم مثل پرنده ای که از قفس ازاد شده از من فاصله گرفت و به سمت در اتاق رفت و قفل باز و از اتاق رفت بیرون.....
خودم رو پرت کردم روی تخت و دستم رو گذاشتم زیر سرم....
وای که چه حالی داد ...خیلی وقت بود که این جوری حال نکرده بودم من تا قبل از اون اتفاق لعنتی مثل کامین بودم ولی دیگه به زنا اعتماد ندارم ....اونا همشون بلدن....
ولش کن بابا...خوشی امشبم عالی بود تو همین فکرا بود که خوابم برد...
#جانان.....
از ترسش اول نتونستم در اتاق رو باز کنم که ای کاش هیچ وقت در رو باز نمی کردم....
وقتی سیلی توی گوشم زد واقعا سرم گیج رفت....
ولی وقتی بردم تو اتاقش و در اتاق رو قفل کرد ترسیدم....من از ترس این که اونم مثل شهاب بهم نزدیک بشه ترسیدم....شروع به التماس کردم ولی انگار این ترس من برای اون تفریح بود....وقتی دستش به سمت کمر بندش رفت روح از تنم جدا شد....درسته من دختر شیطونی هستم ولی واقعا از کارن و رفتاراش میترسم...خوب منم یه دخترم و با ترس های دخترونه....وقتی بین دیوار و خودش قفلم کرد و سرش رو نزدیکم اورد فک کرد میخواد .....
ولی وقتی که کنار گوشم صداش رو شنیدم......
به حرف هاش گوش میدادم ....ولی اون نفس که کنا گوشم خورد بدنم مور مور شد .....
بعد از این که ازادم کرد نمی دونم با چه سرعتی خودم رو به اتاقم رسوندم...
از ترس این که دوباره به سرش بزنه بیاد اتاق درو دوباره قفل کردم و خوابیدم....ولی چه خوابیدنی....
تا خود صبح خواب بد دیدم و دم دمای صبح دیگه نخوابیدم....بلند شدم و رفتم حموم لباس های خودم رو که شسته بودم رو بعد از حموم پوشیدم و موهام رو همین جوری گذاشتم خشک بشن روی تخت دراز کشیدم و واسه خودم فکر کرد اخه قرار ته این ماجرا چی بشه....
نمیدونم چقدر فکر کردم و رویا پردازی که به ساعت که نگاه کرد 6:55 بود ومن باید اون دوتا رو بیدار میکردم که برن سر کار.......
مو هام رو بالا بستم و گوجه ای کردم که تو دست و پام نباشه و شالم رو انداختم رو سرم....
به سمت اتاق کامین رفتم و تقه ای به در زدم که جواب نداد
دوباره محکم تر زدم که ...
پوف من الان چه کار کنم ....
اروم در اتاق رو باز کردم....و سرم رو بردم تو بیا آقا تخت خوابیده.....هی....رفتم بالا سرش و صداش زدم ولی نه این بیدار بشو نیست....
بیا الان یه کاری میکنم ....خخخخخ.....چون نمیتونسم صدا ایجاد کنم پس ....رشه شالی که سرم بود رو کشیدم رو دماغش....اول کمی دماغش رو جمع کرد که بیشتر کشیدم...این رفعه یه خورده ویز ویز کردم...که ....
#کارن...
خم شدم و کنار گوشش و آروم پچ زدم...
جانان الان میتونی بری ولی....ولی....وای به حالت وای به حالت اگه یه بار دیگه دور داداشم یا هر مرد این خونه ببینمت.....
نفسم رو کنار گوشش فوت کردم که لرزش بدنش رو حس کردم....هههههه.موش کوچولو ترسو ....
قدمی به عقب برداشتم که همین که عقب رفتم مثل پرنده ای که از قفس ازاد شده از من فاصله گرفت و به سمت در اتاق رفت و قفل باز و از اتاق رفت بیرون.....
خودم رو پرت کردم روی تخت و دستم رو گذاشتم زیر سرم....
وای که چه حالی داد ...خیلی وقت بود که این جوری حال نکرده بودم من تا قبل از اون اتفاق لعنتی مثل کامین بودم ولی دیگه به زنا اعتماد ندارم ....اونا همشون بلدن....
ولش کن بابا...خوشی امشبم عالی بود تو همین فکرا بود که خوابم برد...
#جانان.....
از ترسش اول نتونستم در اتاق رو باز کنم که ای کاش هیچ وقت در رو باز نمی کردم....
وقتی سیلی توی گوشم زد واقعا سرم گیج رفت....
ولی وقتی بردم تو اتاقش و در اتاق رو قفل کرد ترسیدم....من از ترس این که اونم مثل شهاب بهم نزدیک بشه ترسیدم....شروع به التماس کردم ولی انگار این ترس من برای اون تفریح بود....وقتی دستش به سمت کمر بندش رفت روح از تنم جدا شد....درسته من دختر شیطونی هستم ولی واقعا از کارن و رفتاراش میترسم...خوب منم یه دخترم و با ترس های دخترونه....وقتی بین دیوار و خودش قفلم کرد و سرش رو نزدیکم اورد فک کرد میخواد .....
ولی وقتی که کنار گوشم صداش رو شنیدم......
به حرف هاش گوش میدادم ....ولی اون نفس که کنا گوشم خورد بدنم مور مور شد .....
بعد از این که ازادم کرد نمی دونم با چه سرعتی خودم رو به اتاقم رسوندم...
از ترس این که دوباره به سرش بزنه بیاد اتاق درو دوباره قفل کردم و خوابیدم....ولی چه خوابیدنی....
تا خود صبح خواب بد دیدم و دم دمای صبح دیگه نخوابیدم....بلند شدم و رفتم حموم لباس های خودم رو که شسته بودم رو بعد از حموم پوشیدم و موهام رو همین جوری گذاشتم خشک بشن روی تخت دراز کشیدم و واسه خودم فکر کرد اخه قرار ته این ماجرا چی بشه....
نمیدونم چقدر فکر کردم و رویا پردازی که به ساعت که نگاه کرد 6:55 بود ومن باید اون دوتا رو بیدار میکردم که برن سر کار.......
مو هام رو بالا بستم و گوجه ای کردم که تو دست و پام نباشه و شالم رو انداختم رو سرم....
به سمت اتاق کامین رفتم و تقه ای به در زدم که جواب نداد
دوباره محکم تر زدم که ...
پوف من الان چه کار کنم ....
اروم در اتاق رو باز کردم....و سرم رو بردم تو بیا آقا تخت خوابیده.....هی....رفتم بالا سرش و صداش زدم ولی نه این بیدار بشو نیست....
بیا الان یه کاری میکنم ....خخخخخ.....چون نمیتونسم صدا ایجاد کنم پس ....رشه شالی که سرم بود رو کشیدم رو دماغش....اول کمی دماغش رو جمع کرد که بیشتر کشیدم...این رفعه یه خورده ویز ویز کردم...که ....
۱۲.۳k
۱۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.