( روز بعد )
( روز بعد )
از زبان دامیان
امروز زور اول مدرسه دوت و دایانا عه
دایانا : دوتتتتتت اینقدر کرم نریز
دوت : با ادب باششششش
آنیا : بسه روز اول مدرسه اینجوری نکنید
دوت و دایانا ( هم زمان ) : چشم
دامیان : امادشون کردی
آنیا : اره
دوت : بابا دایانا کرم میریزی و دوت ناراحت میشه
دایانا : اول خودت شروع کردی به گیر دادن
دامیان : از هم عذر خواهی کنید
دایانا : ها...
دوت : دوت عزرخواهی نمیکنه چون دایانا اول شروع کرد
دایانا : تو کرم ریختی..ولی معذرت میخوام( قیافه گرفتن )
دوت : دوت فدای خواهرش بشه
دامیان : خب بیاین
رسیدیم اونجا دیگه تقریبا زمان معرفه بود
دوت و دایانا رو هم صدا زدن ولی نمیدونم چرا دوت عصبی و دایانا قرمز بود ....یاد خودم و آنیا اوفتادم ....
ذهن دوت : اهههه.....اصلا خوشم نمیاد روز اول مدرسه دعوا کنم
ذهن دایانا : اون پسر.....تام ویلیام وینر......اون......چرا قلبم درد گرفت....آیییی
آنیا هم ذهن دایانا رو خوند و خندید
ذهن آنیا : یاد دامیان و خودم اوفتادم ....ولی چی شد.....اون عاشق شده الآن....
چشم های آنیا ۴ تا شد
آنیا : دامیان خونه رفتیم کارت دارم
دامیان هم خندید
ذهن دامیان : وای دوباره اون کار رو انجام بدم
آنیا ( عصبانی شدن ): اخهههه چرا اینقدر خریییییی
دامیان : آنیا آروم باش ابرمون رفت
آنیا: یک چیزی مهمی میخوام بگم چرا اینقدر....
دامیان ( عصبی شدن ) : باشه ابرومون رو بردی آنیا
آنیا : باشه
دیدم که دایانا و دوت با همراه معلم به کلاس هاشون رفتن
از زبان دوت
داشتم راه میرفتم توی راه پله ها دیدم بدون اینکه بفهمم پام رفت روی پای یکی از دختر های مدرسه ....اون انگار اسمش کاترینا بود
کاترینا : کوری پسر
دوت : میدونی من کی هستم دختر جون
کاترینا : هر کی میخوای باش....
ذهن کاترینا : ها.....اون دوت دزموند ....دوست ندارم رعد بگیرم ولی خیلی رو مخه ای دوت عوضی
( نکته : دایانا ذهن خوان و دوت خون اشامه ......یعنی این قدرت ها ارثی میباشه از آنیا و دامیان )
دایانا ذهن اون رو خونده گفت : شاید با برادرم دعوا کنم ولی نمیزارم همچین دختره بد بختی به برادرم بگه عوضی
کاترینا : تو از کجا فهمیدی
ذهن دایانا : یا خدا.......ریدم
دایانا : هس کردم که داری همچین حرفی میزنی
کاترینا : خب معذرت میخوام
دوت : به چه حقی اینجوری به من گفتی
یارو پسره که توی آزمون بود تام ویلیام وینر اومد و گفت : چی شده خواهر
دیدم دایانا هم قرمز شد و با صدای بلند گفت : این خواهرت به من و برادرم توهین کردهههههه
ویلیام : من از طرف خواهرم معذرت میخوام
کاترینا : برادر ( قیافه پوکر فیس)
ویلیام : نباید با دزموند ها بد رفتاری کنی وگرنه میری زندان ( در گوشی )
کاترینا : ای عوضی ها ( زیر لبی )
دایانا هم دیدم داره قرمز تر میشه ترسیدم
پایان این پارت
از زبان دامیان
امروز زور اول مدرسه دوت و دایانا عه
دایانا : دوتتتتتت اینقدر کرم نریز
دوت : با ادب باششششش
آنیا : بسه روز اول مدرسه اینجوری نکنید
دوت و دایانا ( هم زمان ) : چشم
دامیان : امادشون کردی
آنیا : اره
دوت : بابا دایانا کرم میریزی و دوت ناراحت میشه
دایانا : اول خودت شروع کردی به گیر دادن
دامیان : از هم عذر خواهی کنید
دایانا : ها...
دوت : دوت عزرخواهی نمیکنه چون دایانا اول شروع کرد
دایانا : تو کرم ریختی..ولی معذرت میخوام( قیافه گرفتن )
دوت : دوت فدای خواهرش بشه
دامیان : خب بیاین
رسیدیم اونجا دیگه تقریبا زمان معرفه بود
دوت و دایانا رو هم صدا زدن ولی نمیدونم چرا دوت عصبی و دایانا قرمز بود ....یاد خودم و آنیا اوفتادم ....
ذهن دوت : اهههه.....اصلا خوشم نمیاد روز اول مدرسه دعوا کنم
ذهن دایانا : اون پسر.....تام ویلیام وینر......اون......چرا قلبم درد گرفت....آیییی
آنیا هم ذهن دایانا رو خوند و خندید
ذهن آنیا : یاد دامیان و خودم اوفتادم ....ولی چی شد.....اون عاشق شده الآن....
چشم های آنیا ۴ تا شد
آنیا : دامیان خونه رفتیم کارت دارم
دامیان هم خندید
ذهن دامیان : وای دوباره اون کار رو انجام بدم
آنیا ( عصبانی شدن ): اخهههه چرا اینقدر خریییییی
دامیان : آنیا آروم باش ابرمون رفت
آنیا: یک چیزی مهمی میخوام بگم چرا اینقدر....
دامیان ( عصبی شدن ) : باشه ابرومون رو بردی آنیا
آنیا : باشه
دیدم که دایانا و دوت با همراه معلم به کلاس هاشون رفتن
از زبان دوت
داشتم راه میرفتم توی راه پله ها دیدم بدون اینکه بفهمم پام رفت روی پای یکی از دختر های مدرسه ....اون انگار اسمش کاترینا بود
کاترینا : کوری پسر
دوت : میدونی من کی هستم دختر جون
کاترینا : هر کی میخوای باش....
ذهن کاترینا : ها.....اون دوت دزموند ....دوست ندارم رعد بگیرم ولی خیلی رو مخه ای دوت عوضی
( نکته : دایانا ذهن خوان و دوت خون اشامه ......یعنی این قدرت ها ارثی میباشه از آنیا و دامیان )
دایانا ذهن اون رو خونده گفت : شاید با برادرم دعوا کنم ولی نمیزارم همچین دختره بد بختی به برادرم بگه عوضی
کاترینا : تو از کجا فهمیدی
ذهن دایانا : یا خدا.......ریدم
دایانا : هس کردم که داری همچین حرفی میزنی
کاترینا : خب معذرت میخوام
دوت : به چه حقی اینجوری به من گفتی
یارو پسره که توی آزمون بود تام ویلیام وینر اومد و گفت : چی شده خواهر
دیدم دایانا هم قرمز شد و با صدای بلند گفت : این خواهرت به من و برادرم توهین کردهههههه
ویلیام : من از طرف خواهرم معذرت میخوام
کاترینا : برادر ( قیافه پوکر فیس)
ویلیام : نباید با دزموند ها بد رفتاری کنی وگرنه میری زندان ( در گوشی )
کاترینا : ای عوضی ها ( زیر لبی )
دایانا هم دیدم داره قرمز تر میشه ترسیدم
پایان این پارت
۴.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.