🩸سلطنت بی پایان پارت 32🩸
🩸سلطنت بی پایان پارت 32🩸
طول میکشه ساعت ۶ شب تهیونگ گفت من میام پیشت گفتم میای تهیونگ گفت فقط ارایشگراتن دیگه من میایم تا از زیبای بیبیم لذت ببرم گفتم باشه بیا تهیونگ گفت چیزی نمی خوای برات بخرم گفتم نه تهیونگ گفت گشنه نیستی گفتم چرا الان خوشم نمیاد بخورم تهیونگ گفت ولی من برات میارم گفتم نه !!تهیونگ گفت بله غط کرد نونهیا گفت خوشم میاد وقتی به حرفت گوش نمیده گفتم تو طرف کی بابا گفت من بی طرفم بعد چند ۱ساعت تهیونگ رسید با کلی خوراکی آمد تو تمام خدمتکارا گفتم هاناسیو من گفتم تهیونگ مگه نگفتم نخر تو رفتی کلأ شهرو بار زدی آوردی تهیونگ گفت مگه میزاشتم گشنه بمونه گلم بعد رفت تویه صندلی نشست و به من نگاه کرد من از خودم تو آینه عکس میرفتم نگام میکردگفت خیلی
شدی گفتم خودتو نمیگی جنتلمن 😁تهیونگ بله دیگه من جنتلمن خندیدم تهیونگ به آرایشگر گفت کی آماده میشه آرایشگر گفت الان آماده س میتونین ملکه تونو ببرین تهیونگ گفت باشه پول پرداخت شد تهیونگ گفت بیابریم لباسم خیلی پفدار بود تهیونگ بهم کمک کرد و با دستش لباسمو میگرفت میگفت مواجب باش گفتم باشه بعد که از اون همه پله ها آمدید پایین تهیونگ در ماشینو باز کرد گفت بفرما پرنسس خندیدم و سوار ماشین شودم تهیونگ گفت دیگه مال خودم شودی گفتم آره دیگه مال خود خودتم بعد که رفتیم تهیونگ رفت تو جایگاهش من هم تو جایمان بودم نونهیا هم شاق دوشم بعد راه رفتیم من از پله ها بالا رفتم و نونهیا منو برد پیش تهیونگ دیگه زن شوهر بودیم تهیونگ منو محکم از شکمم بغل کرد سرشو گذاشت روی سرم گفت نمی خوای برقصیم گفتم با کمال میل بعد منو تهیونگ رقصیدیم ۱/۵ دیگه خسته شودیم رفتیم تو بلا که پسرا هم بودن پیششون چیهوپ گفت عالی رقصیدیم گفتم معلومه تو صندلی نشستیم که برقا رفت تهیونگ گفت بچه ها بریم ببینم چی شده به من گفت ما میریم ببینیم چرا برقا غط شد گفتم باشه بعد که رفتن یه نفر به گردن نونهیا یه آمپول بیهوشی زد من دیدم زود آمد دستمال گذاشت دهنم من جیغ کشیدم منو بلند کردن بردن کاملا بیهوش
شودم تهیونگ گفت صدای جیسونگه بدو بدو آمد بالا دید من نیستم آمد بالای سر نونهیا دید بیهدشه گفت وای نه سهون همه شون گفتن نه تهیونگ بدو بدو آمد بیرو دید سهون پیاده شود و منو از بغل سربازش گرفت تو بعل خودش گذاشت تهیونگ شلیک کرد گفت جیسونگ سهون زود سوار ماشین شد نامجون شلیک کردم تهیونگ گفت شلیک نکنین جیسونگ آسیب میبیه یهون گفت بلخره خواهرمو رو پیدا کردم خیلی بهش لباس عروسی میاد کوتشو روم کشید گفت حالا گرمت میشه خواهرکوچولو
لایک 12
کامنت 7
طول میکشه ساعت ۶ شب تهیونگ گفت من میام پیشت گفتم میای تهیونگ گفت فقط ارایشگراتن دیگه من میایم تا از زیبای بیبیم لذت ببرم گفتم باشه بیا تهیونگ گفت چیزی نمی خوای برات بخرم گفتم نه تهیونگ گفت گشنه نیستی گفتم چرا الان خوشم نمیاد بخورم تهیونگ گفت ولی من برات میارم گفتم نه !!تهیونگ گفت بله غط کرد نونهیا گفت خوشم میاد وقتی به حرفت گوش نمیده گفتم تو طرف کی بابا گفت من بی طرفم بعد چند ۱ساعت تهیونگ رسید با کلی خوراکی آمد تو تمام خدمتکارا گفتم هاناسیو من گفتم تهیونگ مگه نگفتم نخر تو رفتی کلأ شهرو بار زدی آوردی تهیونگ گفت مگه میزاشتم گشنه بمونه گلم بعد رفت تویه صندلی نشست و به من نگاه کرد من از خودم تو آینه عکس میرفتم نگام میکردگفت خیلی
شدی گفتم خودتو نمیگی جنتلمن 😁تهیونگ بله دیگه من جنتلمن خندیدم تهیونگ به آرایشگر گفت کی آماده میشه آرایشگر گفت الان آماده س میتونین ملکه تونو ببرین تهیونگ گفت باشه پول پرداخت شد تهیونگ گفت بیابریم لباسم خیلی پفدار بود تهیونگ بهم کمک کرد و با دستش لباسمو میگرفت میگفت مواجب باش گفتم باشه بعد که از اون همه پله ها آمدید پایین تهیونگ در ماشینو باز کرد گفت بفرما پرنسس خندیدم و سوار ماشین شودم تهیونگ گفت دیگه مال خودم شودی گفتم آره دیگه مال خود خودتم بعد که رفتیم تهیونگ رفت تو جایگاهش من هم تو جایمان بودم نونهیا هم شاق دوشم بعد راه رفتیم من از پله ها بالا رفتم و نونهیا منو برد پیش تهیونگ دیگه زن شوهر بودیم تهیونگ منو محکم از شکمم بغل کرد سرشو گذاشت روی سرم گفت نمی خوای برقصیم گفتم با کمال میل بعد منو تهیونگ رقصیدیم ۱/۵ دیگه خسته شودیم رفتیم تو بلا که پسرا هم بودن پیششون چیهوپ گفت عالی رقصیدیم گفتم معلومه تو صندلی نشستیم که برقا رفت تهیونگ گفت بچه ها بریم ببینم چی شده به من گفت ما میریم ببینیم چرا برقا غط شد گفتم باشه بعد که رفتن یه نفر به گردن نونهیا یه آمپول بیهوشی زد من دیدم زود آمد دستمال گذاشت دهنم من جیغ کشیدم منو بلند کردن بردن کاملا بیهوش
شودم تهیونگ گفت صدای جیسونگه بدو بدو آمد بالا دید من نیستم آمد بالای سر نونهیا دید بیهدشه گفت وای نه سهون همه شون گفتن نه تهیونگ بدو بدو آمد بیرو دید سهون پیاده شود و منو از بغل سربازش گرفت تو بعل خودش گذاشت تهیونگ شلیک کرد گفت جیسونگ سهون زود سوار ماشین شد نامجون شلیک کردم تهیونگ گفت شلیک نکنین جیسونگ آسیب میبیه یهون گفت بلخره خواهرمو رو پیدا کردم خیلی بهش لباس عروسی میاد کوتشو روم کشید گفت حالا گرمت میشه خواهرکوچولو
لایک 12
کامنت 7
۶.۲k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.