حکایت جالب !
حکایت جالب !
فردی در پیش حکیمی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید. حکیم گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟
گفت: البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟
گفت: نه
گفت: گوش و دست و پای خود را چطور
گفت: هرگز
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شکایت داری و گله می کنی؟!
بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوشبخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی. پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی!
سلام
صبحتون بخیر
🌻 🌻 🌹 🌷 🌹 🌻 🌻
فردی در پیش حکیمی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید. حکیم گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟
گفت: البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟
گفت: نه
گفت: گوش و دست و پای خود را چطور
گفت: هرگز
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شکایت داری و گله می کنی؟!
بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوشبخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی. پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی!
سلام
صبحتون بخیر
🌻 🌻 🌹 🌷 🌹 🌻 🌻
۱.۳k
۰۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.