پارت ²⁹✨️⛓️
[سیاهی]
ویو آرن★
وقتی دیدم اریکا تیر خورد سریع شقیقه تفنگ رو کشیدم و به سمت میلاندا تیر زدم و....
بدن خونی اریکارو داخل بدنم گرفتم سریع به سمت ماشین رفتم و حرکت کردم به سمت بیمارستان.
سریع بردمش به بیمارستان که به یکی از پرستار ها گفتم...:
تیر خورده نزدیک قلبش !
اریکا رفت داخل اتاق عمل منم زنگ زدم به کارل که بیاد پیشم.
÷بله قربان!
-بیا بیمارستان!
÷مشکلی پیش اومده!!؟
-تو بیا من بهت میگم"!
÷چشم!
کارل اومد و ..
÷چیشده قربان؟
-اینجا عادی رفتار کن!
÷باشه!
÷برای اریکا اتفاقی افتاده؟
-آره تیر خورده!
÷زندس؟
-نه مرده!این چه سوالیه میپرسی؟!
÷ببخشید!
پرستار اومد و ....
-حالش چطوره؟!
=خوبه و عمل به خوبی پیشرفت فقط باید یکم استراحت کنن.
-ممنون.
=ولی هنوز بیهوشه!
-کی بهوش میاد؟
=حدود چند ساعت دیگه!
-اها!ممنون.
چند ساعت بعد{♡}
همینجوری که بالا سر اریکا بودم که خوابم برد.
بعد از چند دقیقه دستی رو داخل موهام حس کردم که..
-اریکا!
+آ...آرن من کجام؟
-الان داخل بیمارستانی عزیزم!
+قلبم درد میکنه!
-استراحت کن؛بهتر میشی!
باشه!
بعد از چند روز اریکا مرخص شد و رفتیم عمارت.
-آروم بشین روی تخت !
+خودم میتونم بشینم !
-باشه. به خدمتکارا میگم برات یه چیزی درست کنن منم میرم لباسم رو عوض کنم.
+باشه
ویو اریکا★
بعد از چند روز داخل بیمارستان اومدم عمارت.
هنوز درد داشتم ولی چه میشه کرد.
آرن خیلی مراقبم بود؛ انگار پرستاره!
ویو آرن ★
-بهتر شدی؟
+آره!
+راستی درمورد میلاندا..
-اها اون دیگه رفته!
+گفتی قضیه اش درازه؟
-آره خب از کجا شروع کنم رو نمیدونم!
من وقتی مادرم رو از دست دادم پدرم یه زن دیگه گرفت.
نا مادریم زن خوبی بود. همیشه با من با خوبی رفتار میکرد تا اینکه اونا یه دختر گیرشون اومد .
+منظورت میلانداست؟
-آره.
-میلاندا خیلی بد اخلاق بود و همش غرغر میکرد تا اینکه تا اینکه اونا رفتن. اسپانیا منم اینجا بودم.
اون برای ادامه تحصیلش اومد پاریس تا اینکه با تو آشنا شد.
+پس اون خواهری که میگفت چی؟
-دروغ گفته یا حتما من بودم!
من تورو میشناختم ولی هر وقت میخواستم باهات حرف بزنم سرنوشت باهام یاری نمیکرد تا اینکه دزدیدمت و الان مال خودم شدی!
بعد شروع کرد به خندیدن !
خنده هایی که به دنیا نمیدمشون!
+وقت خوابه! میشه کنارم بخوابی؟
-حتما بیبی!
رفتم کنارش دراز کشیدم و کمر باریکش و داخل بدنم گرفتم.
صبح که بلند شدم دیدم..
-کی بیدار شدی؟
+چند دقیقه پیش !
-اها!
-هنوز درد داری یا نه!؟
+یکم ولی حالم خوبه!
رفتم کنارش که موهاشو شونه میکرد و دستمو دور کمرش پیچوندم و سرمو داخل گردنش فرو بردم!
+ای نکن قلقلکم میاد!
-باشه!
+ امروز چند شنبه اس؟
-چرا؟
+میخوام برم سر قبر پدر و مادرم!
مایل به پارت بعدیییی؟⛓️✨️🖇🦋🔗
ویو آرن★
وقتی دیدم اریکا تیر خورد سریع شقیقه تفنگ رو کشیدم و به سمت میلاندا تیر زدم و....
بدن خونی اریکارو داخل بدنم گرفتم سریع به سمت ماشین رفتم و حرکت کردم به سمت بیمارستان.
سریع بردمش به بیمارستان که به یکی از پرستار ها گفتم...:
تیر خورده نزدیک قلبش !
اریکا رفت داخل اتاق عمل منم زنگ زدم به کارل که بیاد پیشم.
÷بله قربان!
-بیا بیمارستان!
÷مشکلی پیش اومده!!؟
-تو بیا من بهت میگم"!
÷چشم!
کارل اومد و ..
÷چیشده قربان؟
-اینجا عادی رفتار کن!
÷باشه!
÷برای اریکا اتفاقی افتاده؟
-آره تیر خورده!
÷زندس؟
-نه مرده!این چه سوالیه میپرسی؟!
÷ببخشید!
پرستار اومد و ....
-حالش چطوره؟!
=خوبه و عمل به خوبی پیشرفت فقط باید یکم استراحت کنن.
-ممنون.
=ولی هنوز بیهوشه!
-کی بهوش میاد؟
=حدود چند ساعت دیگه!
-اها!ممنون.
چند ساعت بعد{♡}
همینجوری که بالا سر اریکا بودم که خوابم برد.
بعد از چند دقیقه دستی رو داخل موهام حس کردم که..
-اریکا!
+آ...آرن من کجام؟
-الان داخل بیمارستانی عزیزم!
+قلبم درد میکنه!
-استراحت کن؛بهتر میشی!
باشه!
بعد از چند روز اریکا مرخص شد و رفتیم عمارت.
-آروم بشین روی تخت !
+خودم میتونم بشینم !
-باشه. به خدمتکارا میگم برات یه چیزی درست کنن منم میرم لباسم رو عوض کنم.
+باشه
ویو اریکا★
بعد از چند روز داخل بیمارستان اومدم عمارت.
هنوز درد داشتم ولی چه میشه کرد.
آرن خیلی مراقبم بود؛ انگار پرستاره!
ویو آرن ★
-بهتر شدی؟
+آره!
+راستی درمورد میلاندا..
-اها اون دیگه رفته!
+گفتی قضیه اش درازه؟
-آره خب از کجا شروع کنم رو نمیدونم!
من وقتی مادرم رو از دست دادم پدرم یه زن دیگه گرفت.
نا مادریم زن خوبی بود. همیشه با من با خوبی رفتار میکرد تا اینکه اونا یه دختر گیرشون اومد .
+منظورت میلانداست؟
-آره.
-میلاندا خیلی بد اخلاق بود و همش غرغر میکرد تا اینکه تا اینکه اونا رفتن. اسپانیا منم اینجا بودم.
اون برای ادامه تحصیلش اومد پاریس تا اینکه با تو آشنا شد.
+پس اون خواهری که میگفت چی؟
-دروغ گفته یا حتما من بودم!
من تورو میشناختم ولی هر وقت میخواستم باهات حرف بزنم سرنوشت باهام یاری نمیکرد تا اینکه دزدیدمت و الان مال خودم شدی!
بعد شروع کرد به خندیدن !
خنده هایی که به دنیا نمیدمشون!
+وقت خوابه! میشه کنارم بخوابی؟
-حتما بیبی!
رفتم کنارش دراز کشیدم و کمر باریکش و داخل بدنم گرفتم.
صبح که بلند شدم دیدم..
-کی بیدار شدی؟
+چند دقیقه پیش !
-اها!
-هنوز درد داری یا نه!؟
+یکم ولی حالم خوبه!
رفتم کنارش که موهاشو شونه میکرد و دستمو دور کمرش پیچوندم و سرمو داخل گردنش فرو بردم!
+ای نکن قلقلکم میاد!
-باشه!
+ امروز چند شنبه اس؟
-چرا؟
+میخوام برم سر قبر پدر و مادرم!
مایل به پارت بعدیییی؟⛓️✨️🖇🦋🔗
- ۱۶۴
- ۱۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط