پارت3
پارت3
شوگا:جیمین ببرینش توی اتاق شکنجه تا من بیام
جیمین و جیهوپ:باشه
ویو اما
با درد شدیدی که روی سرم بود بهوش اومدم ولی حالم زیاد خوب نبود به خودم اومدم دیدم توی یه اتاق ام که پر از شلاق و سیخ و گیره نیپلای بود و یه عالمه وسایل و تجهیزات شکنجه داشت بدنم به لرزه اومد وقتی به خودم نگاهی انداختم دیدم با زنجیر دست و پاهام روی تخت زنجیر شدن و لباسی تنم نیست فقط یه سوتین و شورت تنم بود هوا سرد بود و پنجره هم باز بود من نمیتونستم تکون بخورم که یدفعه یکی اومد تو اتاق
ویو شوگا
وقتی بردنش توی اتاق شکنجه لباس هاشو درآوردیم و به تخت زنجیرش کردیم اون دختر باید تقاس پس میداد وارد اتاق شدم میدونستم که بهوش اومده چون توی اون اتاق دوربین کار گذاشته بودم
شوگا:پس بهوش اومدی کوچولو(بم)
اما:تو...تو کی هستی(باصدای لرزون)
شوگا:کسی هستم که قراره خیلی کارا باتو انجام بدم
اما:اما من که تورو نمیشناسم خواهش میکنم سردمه لباسامو بهم بده بازم کنن(اینجابغضش میترکه)
شوگا:هیشششش کوچولو نگران نباش قرار نیست درد داشته باشه
ویو اما
خیلی ترسیده بودم نمیدونستم قراره چی سرم بیاد یدفعه ۶تا پسر بزرگ دیگه وارد اتاق شدن
تهیونگ:اوخ خدا کوچولو نگران هیچی نباش عالی انجام میدم برات
جیمین: بچه جون فقط حواست باشه زیاد نق نزنی
جیهوپ: اخی عزیزم به هیچ چیزی فکر نکن و فقط کم جیغ و داد کن
جین: کوچولو من گوشام حساسه نبینم کاری کنی ها
نامجون: هیچ نگران نباش برات کاری میکنم که دیگه نتونی با کسی حرف بزنی بیب
جونگکوک: امم چی میخوای؟ شلاق؟سیخ کدوم؟
اروم انجامش میدم که دردت نگیره
اما: ولم کنید خواهش میکنم تروخدا یکی به دادم برسه مامان مامان(گریه)
شوگا:اخ عزیزم حیف که نمیدونی مامانت خودش تورو به ما فروخت مامانت دیگه مرده و تو هیچ کسی رو دیگه کنارت نداره
ویو اما
اول حرفشونو باور نکردم تا وقتی جنازه مامانم و دیدم خیلی گریه کردم ولی جنازه رو بردن و خوشون میخواستن بامن کارایی کنن ترسم بیشتر شد
شوگا:جیمین ببرینش توی اتاق شکنجه تا من بیام
جیمین و جیهوپ:باشه
ویو اما
با درد شدیدی که روی سرم بود بهوش اومدم ولی حالم زیاد خوب نبود به خودم اومدم دیدم توی یه اتاق ام که پر از شلاق و سیخ و گیره نیپلای بود و یه عالمه وسایل و تجهیزات شکنجه داشت بدنم به لرزه اومد وقتی به خودم نگاهی انداختم دیدم با زنجیر دست و پاهام روی تخت زنجیر شدن و لباسی تنم نیست فقط یه سوتین و شورت تنم بود هوا سرد بود و پنجره هم باز بود من نمیتونستم تکون بخورم که یدفعه یکی اومد تو اتاق
ویو شوگا
وقتی بردنش توی اتاق شکنجه لباس هاشو درآوردیم و به تخت زنجیرش کردیم اون دختر باید تقاس پس میداد وارد اتاق شدم میدونستم که بهوش اومده چون توی اون اتاق دوربین کار گذاشته بودم
شوگا:پس بهوش اومدی کوچولو(بم)
اما:تو...تو کی هستی(باصدای لرزون)
شوگا:کسی هستم که قراره خیلی کارا باتو انجام بدم
اما:اما من که تورو نمیشناسم خواهش میکنم سردمه لباسامو بهم بده بازم کنن(اینجابغضش میترکه)
شوگا:هیشششش کوچولو نگران نباش قرار نیست درد داشته باشه
ویو اما
خیلی ترسیده بودم نمیدونستم قراره چی سرم بیاد یدفعه ۶تا پسر بزرگ دیگه وارد اتاق شدن
تهیونگ:اوخ خدا کوچولو نگران هیچی نباش عالی انجام میدم برات
جیمین: بچه جون فقط حواست باشه زیاد نق نزنی
جیهوپ: اخی عزیزم به هیچ چیزی فکر نکن و فقط کم جیغ و داد کن
جین: کوچولو من گوشام حساسه نبینم کاری کنی ها
نامجون: هیچ نگران نباش برات کاری میکنم که دیگه نتونی با کسی حرف بزنی بیب
جونگکوک: امم چی میخوای؟ شلاق؟سیخ کدوم؟
اروم انجامش میدم که دردت نگیره
اما: ولم کنید خواهش میکنم تروخدا یکی به دادم برسه مامان مامان(گریه)
شوگا:اخ عزیزم حیف که نمیدونی مامانت خودش تورو به ما فروخت مامانت دیگه مرده و تو هیچ کسی رو دیگه کنارت نداره
ویو اما
اول حرفشونو باور نکردم تا وقتی جنازه مامانم و دیدم خیلی گریه کردم ولی جنازه رو بردن و خوشون میخواستن بامن کارایی کنن ترسم بیشتر شد
۳.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.