شبی در کوچه ی غربت قیامت را بپا کردم

شبی در کوچه ی غربت قیامت را بپا کردم
نشستم زیر دیواری به یادت گریه ها کردم

بساطم بود خالی تا کنم فرش قدم هایت
حریری گریه را آورده فرش جاده ها کردم

شهید ناوک نازت شدم در کار زار عشق
نشستم دست و پایت را به خون خود حنا کردم

تجلی کرد در چشمم شبی محراب ابرویت
شدم در سجده و تا نیمه های شب دعا کردم

صدای گریه ام پیچید در آفاق تنهایی
تر از دور دست خاطرات خود صدا کرد


دیدگاه ها (۴)

زندگے رقص نجیبے است ڪہ از چشمه‌ے بودن، جاریست...رقص یڪ شاپرڪ...

پیرزنی دو کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی ب...

شبی در کوچه ی غربت قیامت را بپا کردم نشستم زیر دیواری به یاد...

چقدر زیباست این مطلب که چند مرتبه ارزش خوندن داره ... سر ت...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴0

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط