پیرزنی دو کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوب

پیرزنی دو کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
یکی از کوزه ها ترک داشت و مقداری از آب آن به زمین می ریخت، در صورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن بطور کامل به مقصد می رسید.
به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم، آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.

پس از دو سال، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و از طریق چشمه با پیرزن سخن گفت.
پیرزن لبخندی زد و گفت: "هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه ی سالم؟"
اگر تو اینگونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود. طی این دو سال این گلها را می چیدم و با آنها خانه ام را تزیین می کردم ...
دیدگاه ها (۵)

میگویند : مرغیست به نام « آمـیــن » !مرغی آسمانی ؛در بلندتری...

زندگے رقص نجیبے است ڪہ از چشمه‌ے بودن، جاریست...رقص یڪ شاپرڪ...

شبی در کوچه ی غربت قیامت را بپا کردم نشستم زیر دیواری به یاد...

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط