تکپارتی هان درخواستی
تکپارتی هان درخواستی
وقتی بعد از دوسال جدایی میبینیش
ویو ا.ت
حوصلم سر رفته بود دیگه هیچکلری برام جالب نبود حای بیرون رفتن اما چاره ای نداشتم باید یه کار میکردم تا این روزای مسخرم بگذره با اینکه هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته هودی مشکی پوشیدم و رفتم بیرون و همینحوری توی خیابون ها تنهایی راه میرفتم هوا ابری بود حالش مثل من بود هر لحظه ممکن بود گریش بگیره دیگه خسته شده بودم از این زندگی خواستم از بلندی که بغلش بودم خودم رو پرت کنم پایین اما با قرار گرفتن دستای یکی دور شکمم مانع کارم شد
ویو هان
خیلی بیحال بودم حوصله هیچکس رو نداشتم نمیدونستم اخرین باری که خوشحال بودم کی بود همه ی روزم رو تو کوچه و پس کوچه میگذرونم به جایی رفتم که هیچکس نبود سرم رو بالاگرفتم که با دیدنش یه حس عجیبی بهم دست داد که میخواست خودش رو پرت بکنه پایین اما سریع رفتم و دستم رو دور شکمش حلقه کردم و کشوندمش سمت خودم و محکم بغلش کردم که بغضم گرفت
+: معلوم هست داری باخودت چیکار میکنی
_ه.. هان
+چرا میخوای اینکارو بکنی
_هان... میشه برگردی؟*گریت میگیره*
+من امینجام جایی نمیرم
_من بدون تو نمیتونم زندگی کنم*گریه*
+بنظرت من میتونم
_من خیلی دوست دارم*گریه*
+*از بغلت میاد بیرون* منم دوست دارم*دستاش رو رو صورت خیست قاب میکنه و اروم لباش رو میزاره رو لبات که اشکاتون با سرعت میاد پایین و توهم همراهیش میکنی*
پایان
وقتی بعد از دوسال جدایی میبینیش
ویو ا.ت
حوصلم سر رفته بود دیگه هیچکلری برام جالب نبود حای بیرون رفتن اما چاره ای نداشتم باید یه کار میکردم تا این روزای مسخرم بگذره با اینکه هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته هودی مشکی پوشیدم و رفتم بیرون و همینحوری توی خیابون ها تنهایی راه میرفتم هوا ابری بود حالش مثل من بود هر لحظه ممکن بود گریش بگیره دیگه خسته شده بودم از این زندگی خواستم از بلندی که بغلش بودم خودم رو پرت کنم پایین اما با قرار گرفتن دستای یکی دور شکمم مانع کارم شد
ویو هان
خیلی بیحال بودم حوصله هیچکس رو نداشتم نمیدونستم اخرین باری که خوشحال بودم کی بود همه ی روزم رو تو کوچه و پس کوچه میگذرونم به جایی رفتم که هیچکس نبود سرم رو بالاگرفتم که با دیدنش یه حس عجیبی بهم دست داد که میخواست خودش رو پرت بکنه پایین اما سریع رفتم و دستم رو دور شکمش حلقه کردم و کشوندمش سمت خودم و محکم بغلش کردم که بغضم گرفت
+: معلوم هست داری باخودت چیکار میکنی
_ه.. هان
+چرا میخوای اینکارو بکنی
_هان... میشه برگردی؟*گریت میگیره*
+من امینجام جایی نمیرم
_من بدون تو نمیتونم زندگی کنم*گریه*
+بنظرت من میتونم
_من خیلی دوست دارم*گریه*
+*از بغلت میاد بیرون* منم دوست دارم*دستاش رو رو صورت خیست قاب میکنه و اروم لباش رو میزاره رو لبات که اشکاتون با سرعت میاد پایین و توهم همراهیش میکنی*
پایان
۴.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.