میراث ابدی 💜پـارت⁸💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وانگ: نه اولین بارم هست میام آتروپاتگان.
ــ من جاییو سراغ دارم. فقط وایسید اینجا برم چند تا لباس مناسب بیارم تا بهت شک نکنن.
نمیدونم چرا داشتم بهش کمک میکردم.....
وانگ: باشه.
رفتم عمارت. یک دست از لباسای داداشمو برداشتم. واییی داداشم خیلی رو لباساش و وسایلاش حساسه. یک کاغذ برداشتم و روش نوشتم «فقط یک دست از لباساتو برداشتم مشکل ضروری پیش اومده بخاطر همین. بعدا یکی برات میخرم. عاشقتم داداشی» گذاشتم رو میزش. زود رفتم سراغ جنگل. والا نمیدونم تو جنگل چه غلطی میخواست بکنه. هوفف خسته شدم. کنار درخت نشسته بود به درخت تکیه داده بود. رفتم پیشش. لباسا رو گرفتم جلوش. بلند شد ازم گرفتشون....
وانگ: ممنون.
ــ من پشتمو میکنم اونور. تو زود اینا را بپوش.
و برگشتم سمت دیگه ای و چشامو بستم. دو دقیقه گذشت....
وانگ: برگرد تموم شد.
برگشتم. درست اندازش بود. عه اینو درست نبسته. رفتم جلوتر و بستمش. حس کردم نفساش تند شد. اومدم عقبتر.....
ــ درست اندازته.
وانگ: اندازمو از کجا میندونستی؟
ــ به دو دلیل یک من آنالیزگر ماهری هستم. دو اینا لباسای برادرمه. نگران نباش اصلا نپوشیده بود اینا رو.
وانگ: آهان. حالا کجا باید بریم؟
ــ میریم به مهمون خونه. نترس اونجا از همه جای دنیا آدم هست. هیشکی بهت اهمیت نمیده کی هستی.
وانگ: چطور با من غیر رسمی حرف میزنی؟
ــ چون الان اینجا تو ولیعهد نیستی از اینا گذشته تو ولیعهد چین هستی نه من.
و یک لبخند حرص درآور زدم. اصلا روش تاثیر نذاشت......
وانگ: چند سالته؟؟
ــ هفده سالمه. چطور؟
وانگ: اینجا تو این جنگل تنها چیکار میکردی؟
ــ من هر وقت دلم بخواد میام اینجا. از هیچی هم نمیترسم. تو چند سالته؟
وانگ: بیست و دو سالمه.
ــ فارسیو از کجا یاد گرفتی؟
وانگ: من تقریبا به پنج زبان مسلط هستم. چینی، ژاپنی، چوسان، فارسی، انگلیسی.
ــ آهان. من فارسی و چوسانی بلدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک فراموش نشہ💜
#میراث_ابدی #فیک #بی_تی_اس
وانگ: نه اولین بارم هست میام آتروپاتگان.
ــ من جاییو سراغ دارم. فقط وایسید اینجا برم چند تا لباس مناسب بیارم تا بهت شک نکنن.
نمیدونم چرا داشتم بهش کمک میکردم.....
وانگ: باشه.
رفتم عمارت. یک دست از لباسای داداشمو برداشتم. واییی داداشم خیلی رو لباساش و وسایلاش حساسه. یک کاغذ برداشتم و روش نوشتم «فقط یک دست از لباساتو برداشتم مشکل ضروری پیش اومده بخاطر همین. بعدا یکی برات میخرم. عاشقتم داداشی» گذاشتم رو میزش. زود رفتم سراغ جنگل. والا نمیدونم تو جنگل چه غلطی میخواست بکنه. هوفف خسته شدم. کنار درخت نشسته بود به درخت تکیه داده بود. رفتم پیشش. لباسا رو گرفتم جلوش. بلند شد ازم گرفتشون....
وانگ: ممنون.
ــ من پشتمو میکنم اونور. تو زود اینا را بپوش.
و برگشتم سمت دیگه ای و چشامو بستم. دو دقیقه گذشت....
وانگ: برگرد تموم شد.
برگشتم. درست اندازش بود. عه اینو درست نبسته. رفتم جلوتر و بستمش. حس کردم نفساش تند شد. اومدم عقبتر.....
ــ درست اندازته.
وانگ: اندازمو از کجا میندونستی؟
ــ به دو دلیل یک من آنالیزگر ماهری هستم. دو اینا لباسای برادرمه. نگران نباش اصلا نپوشیده بود اینا رو.
وانگ: آهان. حالا کجا باید بریم؟
ــ میریم به مهمون خونه. نترس اونجا از همه جای دنیا آدم هست. هیشکی بهت اهمیت نمیده کی هستی.
وانگ: چطور با من غیر رسمی حرف میزنی؟
ــ چون الان اینجا تو ولیعهد نیستی از اینا گذشته تو ولیعهد چین هستی نه من.
و یک لبخند حرص درآور زدم. اصلا روش تاثیر نذاشت......
وانگ: چند سالته؟؟
ــ هفده سالمه. چطور؟
وانگ: اینجا تو این جنگل تنها چیکار میکردی؟
ــ من هر وقت دلم بخواد میام اینجا. از هیچی هم نمیترسم. تو چند سالته؟
وانگ: بیست و دو سالمه.
ــ فارسیو از کجا یاد گرفتی؟
وانگ: من تقریبا به پنج زبان مسلط هستم. چینی، ژاپنی، چوسان، فارسی، انگلیسی.
ــ آهان. من فارسی و چوسانی بلدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک فراموش نشہ💜
#میراث_ابدی #فیک #بی_تی_اس
۱۳.۷k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.