به عشق یکی گذاشتم
به عشق یکی گذاشتم
گوکی ۱۰
مدیر:ا/ت ما قضاوتت کردیم معذرت میخوایم
+مدیر لی این حرف رو نزنید پیش میاد(لبخند) با اجازتون
مدیر: بفرمایید
یه تعظیم کوتاه کردم و رفتم بیرون میدونم تقصیر من نبود ولی خوب از مامانم میترسیدم نمیتونستم بهش بگم خدا جونگکوک رو جای چانیول برادر بزرگترش جا زد که الان به خاطر سفر کاریش تو بوسان بود و ۳۳ سال داشت داداش من هم مافیا هست
با رسیدن به کلاسم در رو زدم و وارد شدم
معلم:ا/ت شی مدیر گفت بیای سر کلاس؟
+بله مشکلی پیش اومده بود که حل شد
معلم:برو بشین
تعظیم کوتاهی کردم و نشستم سر جام
ویو جونگکوک
یعنی ا/ت از مامانش ترسید با اینکه بی گناه بود اصلا چرا منو به مدیر مدرسه کیم معرفی کرده چرا فامیلی خودش داده
وای امشب هنوز یه دختر نتونستم جور کنم وایسا میتونم از منشیم بخوام نه نه حوصله اونو ندارم پس کی هوف تو فکر خیال بودم که گوشیم زنگ خورد خاله سارا بود تماس تصویری بود
_اوه ببین کی رنگ زده
سارا:زهر مار من باید به زنگ بزنم زشت نیست
_ولش خاله چطوری .
سارا:ببینم دوردونه بزرگترین مافیا روس چطوره؟
_خوبه خیلیم بامزه اس
سارا:جونگکوک من میخوام زودتر ببینمش
_باشه پس امروز ساعت ۳ زنگ بزن نشونت میدم به کسی هم نگو
سارا:خیالت راحت مراقب خودت باش فعلا
بعد تلفن رو قطع کرد به ساعت گوشیش نگاه کرد ساعت ۱۱:۴۵ رو نشون میداد از ساختمان اومد بیرون سوار ماشینش شد و رفت دنبال ا/ت
به مدرسه رسید به خاطر ترافیک یه مقدار دیر کرده بود تقریبا هفت هشت نفر تو مدرسه بودن ماشین پارک کردم و پیاده شدم با چشمام دنبال ا/ت بودم دیدمش قبل از اینکه من بهش برسم یه پسر نزدیکش شد
گوکی ۱۰
مدیر:ا/ت ما قضاوتت کردیم معذرت میخوایم
+مدیر لی این حرف رو نزنید پیش میاد(لبخند) با اجازتون
مدیر: بفرمایید
یه تعظیم کوتاه کردم و رفتم بیرون میدونم تقصیر من نبود ولی خوب از مامانم میترسیدم نمیتونستم بهش بگم خدا جونگکوک رو جای چانیول برادر بزرگترش جا زد که الان به خاطر سفر کاریش تو بوسان بود و ۳۳ سال داشت داداش من هم مافیا هست
با رسیدن به کلاسم در رو زدم و وارد شدم
معلم:ا/ت شی مدیر گفت بیای سر کلاس؟
+بله مشکلی پیش اومده بود که حل شد
معلم:برو بشین
تعظیم کوتاهی کردم و نشستم سر جام
ویو جونگکوک
یعنی ا/ت از مامانش ترسید با اینکه بی گناه بود اصلا چرا منو به مدیر مدرسه کیم معرفی کرده چرا فامیلی خودش داده
وای امشب هنوز یه دختر نتونستم جور کنم وایسا میتونم از منشیم بخوام نه نه حوصله اونو ندارم پس کی هوف تو فکر خیال بودم که گوشیم زنگ خورد خاله سارا بود تماس تصویری بود
_اوه ببین کی رنگ زده
سارا:زهر مار من باید به زنگ بزنم زشت نیست
_ولش خاله چطوری .
سارا:ببینم دوردونه بزرگترین مافیا روس چطوره؟
_خوبه خیلیم بامزه اس
سارا:جونگکوک من میخوام زودتر ببینمش
_باشه پس امروز ساعت ۳ زنگ بزن نشونت میدم به کسی هم نگو
سارا:خیالت راحت مراقب خودت باش فعلا
بعد تلفن رو قطع کرد به ساعت گوشیش نگاه کرد ساعت ۱۱:۴۵ رو نشون میداد از ساختمان اومد بیرون سوار ماشینش شد و رفت دنبال ا/ت
به مدرسه رسید به خاطر ترافیک یه مقدار دیر کرده بود تقریبا هفت هشت نفر تو مدرسه بودن ماشین پارک کردم و پیاده شدم با چشمام دنبال ا/ت بودم دیدمش قبل از اینکه من بهش برسم یه پسر نزدیکش شد
۸.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.