شعله های عشق
#شعله_های_عشق
#part_5
#راوی
جسیکا از خواب پاشد کسی کنارش نبود انتظار داشت همه اتفاقای دیشب فقط یه خواب بوده باشه! اما با خونی که روی تخت بود متوجه شد که نیست کسی دیشب بهش تجاوز کرد که زمانی اون رو داداش خودش میدونست! چقدر قلبش شکستهبود دوباره لود شد خواست از رو تخت پاشه دلش تیری کشید که اون بهش این اجازه رو نداد سریع ناخواسته داد بلندی کشید
- آخخخخخ
زن عمو هایده سریع دررو باز کرد
: چیشده دخترم؟
جسیکا با اشک هایی که آروم داشتن میریختن گفت
- دلم
بعد زن عمو کاملیا اومدن به دخترک بیچاره کمک کردند حموم اولش رو بره دخترک روی وان نشست و به بدبختی هایش فکر کرد و اروم آروم اشک ریخت به پدرو مادری فکر کرد که هیچوقت ندیدشون به دوستایی که هیچوقت باهاشون بازی نکرد به مدرسه ای که هیچ وقت به دلیل اینکه خونه درس میخوند نرفت به دخترونگی ای فکر کرد که حالا نداشت به جین فکر کرد که از داداشی دیگه باید شوهری صداش میزد! تموم دنیا دورش میچرخید سریع خودش رو شست و بیرون اومد پیرهن همیشگیش رو پوشید و رفت برای صبحانه موهاش رو زن عمو خشک کرده بود آروم آروم صبحانه رو میخورد گاهی اوقات باهاش بازی میکرد که در باز شد همه به در نگاه کردن قامت جین نمایان شد جسیکا برای اینکه دوباره گریش نگیره تشکر کرد و به سمته اتاقه خودش رفت فقط دور خودش جمع شد و گریه نکرد جین متوجه موضوع شد ازینکه ناز کسیو بکشه متنفر بود ولی بهرحال اون هنوز بچه حساب میشد بدون در زدن وارد شد جسیکا نگاهش افتاد به در و هیچی نگفت جین با حالت سرد گفت
+ مگه نگفتم دیگه حق نداری گریه کنی، توله؟
جسیکا بغض آلود گفت
- من گریه نمیکنم!
و ادامه داد
- من رو توله صدا نزن
جین نشست کنار جسیکا
+ قصد منم این نبود توله سگ تو بچه ای، ولی اگه اینکارو نمیکردم و میرفتم شک میکردن بهم و مجبور میشدم با کلارا ازدواج کنم
- این مشکل خودته!
+ ببخش توله سگ
ایندفعه جسیکا یا با داد گفت
- بهم نگو توله سگ! خودتی
جین خندید و گفت
+ تو بچه ای ؛ اشتی؟
جسیکا بعده کمی مکث سرشو بالا آورد و انگشت کوچیکش رو بالا آورد جین منظورش رو فهمید و انگشتش رو دور انگشت نحیف جسیکا حلقه کرد بعد شصت هاشونو آوردن و بهم زدن
- دیگه اینکارو نکن، اذیتم نکن قول؟
+ قول
بعد جسیکا رو بغل کرد و هر دو با هم رفتن از پله ها پایین و بعد به سمته حیاط رفتن کنار فواره نشستن
#part_5
#راوی
جسیکا از خواب پاشد کسی کنارش نبود انتظار داشت همه اتفاقای دیشب فقط یه خواب بوده باشه! اما با خونی که روی تخت بود متوجه شد که نیست کسی دیشب بهش تجاوز کرد که زمانی اون رو داداش خودش میدونست! چقدر قلبش شکستهبود دوباره لود شد خواست از رو تخت پاشه دلش تیری کشید که اون بهش این اجازه رو نداد سریع ناخواسته داد بلندی کشید
- آخخخخخ
زن عمو هایده سریع دررو باز کرد
: چیشده دخترم؟
جسیکا با اشک هایی که آروم داشتن میریختن گفت
- دلم
بعد زن عمو کاملیا اومدن به دخترک بیچاره کمک کردند حموم اولش رو بره دخترک روی وان نشست و به بدبختی هایش فکر کرد و اروم آروم اشک ریخت به پدرو مادری فکر کرد که هیچوقت ندیدشون به دوستایی که هیچوقت باهاشون بازی نکرد به مدرسه ای که هیچ وقت به دلیل اینکه خونه درس میخوند نرفت به دخترونگی ای فکر کرد که حالا نداشت به جین فکر کرد که از داداشی دیگه باید شوهری صداش میزد! تموم دنیا دورش میچرخید سریع خودش رو شست و بیرون اومد پیرهن همیشگیش رو پوشید و رفت برای صبحانه موهاش رو زن عمو خشک کرده بود آروم آروم صبحانه رو میخورد گاهی اوقات باهاش بازی میکرد که در باز شد همه به در نگاه کردن قامت جین نمایان شد جسیکا برای اینکه دوباره گریش نگیره تشکر کرد و به سمته اتاقه خودش رفت فقط دور خودش جمع شد و گریه نکرد جین متوجه موضوع شد ازینکه ناز کسیو بکشه متنفر بود ولی بهرحال اون هنوز بچه حساب میشد بدون در زدن وارد شد جسیکا نگاهش افتاد به در و هیچی نگفت جین با حالت سرد گفت
+ مگه نگفتم دیگه حق نداری گریه کنی، توله؟
جسیکا بغض آلود گفت
- من گریه نمیکنم!
و ادامه داد
- من رو توله صدا نزن
جین نشست کنار جسیکا
+ قصد منم این نبود توله سگ تو بچه ای، ولی اگه اینکارو نمیکردم و میرفتم شک میکردن بهم و مجبور میشدم با کلارا ازدواج کنم
- این مشکل خودته!
+ ببخش توله سگ
ایندفعه جسیکا یا با داد گفت
- بهم نگو توله سگ! خودتی
جین خندید و گفت
+ تو بچه ای ؛ اشتی؟
جسیکا بعده کمی مکث سرشو بالا آورد و انگشت کوچیکش رو بالا آورد جین منظورش رو فهمید و انگشتش رو دور انگشت نحیف جسیکا حلقه کرد بعد شصت هاشونو آوردن و بهم زدن
- دیگه اینکارو نکن، اذیتم نکن قول؟
+ قول
بعد جسیکا رو بغل کرد و هر دو با هم رفتن از پله ها پایین و بعد به سمته حیاط رفتن کنار فواره نشستن
۹۰۲
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.