هانتر
پارت ۲۵
داره مثل سگ واسه عمارتم کار میکنه! پول نداره بهم بده..! بنظرت چجوری اون پولو جبرانش
کنیم؟
_ به پشنهادم فکر کردی؟
+هووومم..میخوای نتیجشو بدونی..؟خب کی بدش میاد یه عروسک متنوع با بقیه عروسکاش
داشته باشه؟
_ این یعنی قبوله؟
+ دختر جون تو هنوز درک نکردی جئون جونگکوک کیه؟ چند نفر زیرش مردن؟
_ اگه برام مهم بود پیشنهاد نمیدادم..
+فکر کردم زنگ زدی رضایته این دوستتو بگیری!
_ حاال...! با اون چیکار میکنی؟ اون نمیتونه تا اخر عمر اون پولو بهت پس بده..!
+ پس تا اخر عمرش اینجا یه برده بدبخت باقی میمونه..قید اون دختره هم بزنه
_ جئون جونگکوک یکمی رحم داشته باش!
+ دهنت و ببند زیادی بهت رو دادم!
و تلفن رو قطع کرد..
الرا لعنتی به خودش فرستاد و گوشیش رو پرت کرد ..
پیامکی به گوشیش اومد که از طرف همون شماره ناشناس دیشب بود..
انگار اون ناشناس آشنایی بیش نبود!
) ساعت ۸ شب توی ردبار میبینمت! اون دوست احمقتم بیار شاید دلش بخواد واسه دوست
پسرش کاری کنه!(اون دختر میخواست به دوستش کمک کنه...اما نمیدونست چطور!
احمقانه بود اگر میگفت : من رو بجاش بگیرید!
در این حد هم درگیر کلیشه نبود!
راهی که میخواست رو از مسیر خودش میرفت نه از مسیردیگری!
همیشه که یک پسر پیش قدم برای یک پیشنهاد نیست...
هست ؟
به نانسی خبر داد تا سرساعت ۸ در ادرسی که ارسال کرده باشه...
چرا باید انسانی به دنیا بیاد وقتی تقدیرش جز سیاهی چیزی نیست؟
سوالی بود که مدام توی ذهنش تکرار میشد..
نه یک سوال ! سوال های زیادی در رابطه با تقدیرش تو ذهنش بود .
از یکنواختی متنفر بود ولی زندگیش به یک روال کامال حوصله سربر تبدیل شده بود!
جوری که حالش از همه چیزبهم میخورد..
مگه چیز عجیبی بود!؟
اون دختر از هرچیزو هرکسی بعد از تمام ماجراهای گذشته اش متنفربود
گذشته هایی که هنوز هم چیزی ازش مشخص نیست و فقط آثار رو میبینیم...
لباس تقریبا مجلسی و دخترانه ای پوشید و منتظر موند تا نانسی برسه..
بد نبود کنار مذاکره و گفت و گو شون کمی هم برقصه و خوش بگذرونه!
جئون گفته بود از تیپ های پسرونه خوشش نمیاد!
قصد داشت نظر جئون رو جلب کنه
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.