مه بود کنار آتش نشستم و به ماه کوهستان نگاه کردم بعد دل

مه بود. کنار آتش نشستم و به ماه کوهستان نگاه کردم. بعد دلم برایت تنگ شد. دلم خواست حالت را بپرسم، درباره چیزی ساده با تو حرف بزنم، بعد بگویم قصه‌ام را بفرستم بخوانی؟

یادم آمد صد سال است قصه‌ای ننوشته‌ام. یادم آمد صد سال است حرف نمی زنیم.

اما مه بود و بوی چوب سوخته و خاک خیس و باران و تنهایی. طبیعی بود دلتنگت باشم. طبیعی نبود؟

#حمید_سلیمی
دیدگاه ها (۰)

واسش فرستادم زندگی خوبه؟ چیزی کم و کسر نداری؟ واسم فرستاد خو...

یک جایی از زندگی ، سختی هایی را تحمل میکنی که قبل از اینکه ا...

مردم دوست دارند وقت و بی‌وقت با انزجار اعلام کنند از دروغ بی...

صدای پات رو میشنوم که از دور داری میای. ینی خیلی‌وقت بود که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط