فیک :فصل دوم فقط من ؛فقط تو
پارت _۴۱/
پدربزرگ: گفته بودم میتونم از هم جداتون کنم
دنیا رو سر ات میچرخید
انگار تموم رنگ ها با هم داشتند ترکیب میشدن
تنهاصدای خنده پدربزرگ توی سرش میپیچید
وحشت زده چشم هایش رو باز کرد نگاهی ب دور و برش کرد و حسابی قاطی کرده بود
ات
نه نه پدربزرگ این کار رو با ما نمیکنه اتتتت
و سرش رو با دستاش گرفته بود
باید با پدربزرگ حرف میزد وگرنه دیونه میشد مهم نبود الان چ زمانه
فقط میخواست ب اون پیرمرد التماس کنه که کاری با زندگیشون نداشته باشه
حراسان با پای برهنه رو ب در خیز برداشت
طبق معمول باید میرفت طبقه دوم و قدم هاش رو سریع برمیداشت
و از نرده ها نگرفته بود و پله ها رو یکی دو تا پایین میومد
که خودش هم ندونست چی شد جز اینکه فقط تونست فریاد بزنه
ات : جیغغغغغغغ
پاهاش به هم قفل شده بود و از سی پله ای که باید میومد تو پله دهمی قل خورد
و اومد پایین و در آخر تنها چیزی که حس کرد مایع گرمی رو بین پاهاش حس کرد و سیاهی ..........
مادر ته یونگ
از وقتی تهیونگ رفته
ات از اتاق بیرون نیومده نگرانش شدم
اون دو تا بچه خیلی به هم وابسته شدن
رفتم اتاقش آروم مثل ی پرنسس خوابیده بود پس حالش خوبه و
ولی پیشونیش عرق کرده بود در حالی که در تراس باز بود! حتما لرز کرده و در رو بستم پتو رو بیشتر روش کشیدم
آروم بیرون رفتم
ته یونگ حسابی بهم سپرده بود که مراقب ملکه ش باشم و منم بهش قول دادم ( ریدی ک خواهرم برو ببین ات چ آشی پخته براتون. با ی وجب روغن) که نزارم آب تو دل یکی ی دونه ش تکون بخوره
ی کم حسودی داره که پسرت یکی رو اندازه مادرش یا حالا بیشتر دوست داشته باشه ولی اون پسر منه پس منم از امانتش خوب مراقبت میکنم
خسته بودم و رفتم اتاقم و آماده شدم برای خواب دلشوره داشتم اوه یعنی چی ؟؟
کلافه بودم که لیوان آب رو برداشتم که کمی ازش بخورم که با. صدای جیغ همونجا خشک شدم و دویدم بیرون
یا خود مسیح فقط ات نباشه و ولی جیغ ات بود همزمان با من مادربزرگ و ارباب هم بیرون اومدن هه فک کنم تو وضعیت خوبی نبودن ( جر) و همه به سمت پله ها رفتیم که با چیزی که دیدم بدنم شروع کرد به لرزیدن ات از پله ها افتاده بود پایین
قطعا تهیونگ ما رو میکشه
شرط پارت بعد:۱۲۱لایک و کامنت بدون تکرار 💜
پدربزرگ: گفته بودم میتونم از هم جداتون کنم
دنیا رو سر ات میچرخید
انگار تموم رنگ ها با هم داشتند ترکیب میشدن
تنهاصدای خنده پدربزرگ توی سرش میپیچید
وحشت زده چشم هایش رو باز کرد نگاهی ب دور و برش کرد و حسابی قاطی کرده بود
ات
نه نه پدربزرگ این کار رو با ما نمیکنه اتتتت
و سرش رو با دستاش گرفته بود
باید با پدربزرگ حرف میزد وگرنه دیونه میشد مهم نبود الان چ زمانه
فقط میخواست ب اون پیرمرد التماس کنه که کاری با زندگیشون نداشته باشه
حراسان با پای برهنه رو ب در خیز برداشت
طبق معمول باید میرفت طبقه دوم و قدم هاش رو سریع برمیداشت
و از نرده ها نگرفته بود و پله ها رو یکی دو تا پایین میومد
که خودش هم ندونست چی شد جز اینکه فقط تونست فریاد بزنه
ات : جیغغغغغغغ
پاهاش به هم قفل شده بود و از سی پله ای که باید میومد تو پله دهمی قل خورد
و اومد پایین و در آخر تنها چیزی که حس کرد مایع گرمی رو بین پاهاش حس کرد و سیاهی ..........
مادر ته یونگ
از وقتی تهیونگ رفته
ات از اتاق بیرون نیومده نگرانش شدم
اون دو تا بچه خیلی به هم وابسته شدن
رفتم اتاقش آروم مثل ی پرنسس خوابیده بود پس حالش خوبه و
ولی پیشونیش عرق کرده بود در حالی که در تراس باز بود! حتما لرز کرده و در رو بستم پتو رو بیشتر روش کشیدم
آروم بیرون رفتم
ته یونگ حسابی بهم سپرده بود که مراقب ملکه ش باشم و منم بهش قول دادم ( ریدی ک خواهرم برو ببین ات چ آشی پخته براتون. با ی وجب روغن) که نزارم آب تو دل یکی ی دونه ش تکون بخوره
ی کم حسودی داره که پسرت یکی رو اندازه مادرش یا حالا بیشتر دوست داشته باشه ولی اون پسر منه پس منم از امانتش خوب مراقبت میکنم
خسته بودم و رفتم اتاقم و آماده شدم برای خواب دلشوره داشتم اوه یعنی چی ؟؟
کلافه بودم که لیوان آب رو برداشتم که کمی ازش بخورم که با. صدای جیغ همونجا خشک شدم و دویدم بیرون
یا خود مسیح فقط ات نباشه و ولی جیغ ات بود همزمان با من مادربزرگ و ارباب هم بیرون اومدن هه فک کنم تو وضعیت خوبی نبودن ( جر) و همه به سمت پله ها رفتیم که با چیزی که دیدم بدنم شروع کرد به لرزیدن ات از پله ها افتاده بود پایین
قطعا تهیونگ ما رو میکشه
شرط پارت بعد:۱۲۱لایک و کامنت بدون تکرار 💜
۷۰.۷k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.