پارت ششم جنگ برای عشق :
پارت ششم جنگ برای عشق :
ویو ات: پس باید عملیش میکردیم
زن عمو و عمو شروع کردن که بگن یونگی رو از کشور خارج میکنن و نمیزارن به ات دیگه ضربه بزنه
و مامان و. بابا هم قبول کردن
و یونگی رو الکی فرستادن که بره
حالا نوبت من بود
من باید نقش یکی رو که عاشق یه نفر شده رو بازی میکردم
مامان و بابا خوشحال بودن که من عاشق یکی دیگه شدم
ولی اون شخصی که باهاش این برنامه ها رو ریخته بودیم
قرار بود نقش بدی داشته باشه
منو بزنه و اذیت کنه و اینا
و منم به مامان و بابا گفته بود من عاشقشم
و اینا
مامان و بابا خیلی از این وضعیت ناراحت بودن
و میدونستن فقط یه نفر میتونه جلوم رو از این عشق بگیره
پس با عمو و زن عمو حرف زدن
که یونگی رو بیاره
و منو منصرف کنه
نقشه گرفته بود و این واقعا عالی بود
یه نقشه جنگی برای عشق بود.......
نقشه درست پیش رفت
و همه چی عالی شد
ولی مامان و بابا هنوز با ازدواج مخالف بودن
+ آخه چرا ؟ چرا ( داد )
پ.ا: صدات رو برای ما بلند نکن
همینی که هست
+ ولی من عاشقشم ، منو از اون جدا کردین و حالا نمیزارین باهاش ازدواج کنم؟
م.ا: چیکار میکردیم
مجبور شدیم بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنیم
- زن عموووو
م.ا: بله؟ خب راست میگم دیگه
م.ی: حالا بیا اینبارو قبول کن
اونا واقعا عاشقا
خودت فهمیدی که اشتباه آت بوده از اول هم ، پس ما باید مخالف باشیم نه شما
+ میدونم همش تقصیر منه ، من باعث تمام مشکلات شدم
و میخوام درستش کنم
چه شما بخواین و نخواین
من با عشقم ازدواج میکنم
- واو ، دوباره عاشقت شدم
م.ا: تو نمیتونی
+ حالا صبر کنین، ببینین کی میتونه و کی نمیتونه
و رفتم بیرون
ویو ات: پس باید عملیش میکردیم
زن عمو و عمو شروع کردن که بگن یونگی رو از کشور خارج میکنن و نمیزارن به ات دیگه ضربه بزنه
و مامان و. بابا هم قبول کردن
و یونگی رو الکی فرستادن که بره
حالا نوبت من بود
من باید نقش یکی رو که عاشق یه نفر شده رو بازی میکردم
مامان و بابا خوشحال بودن که من عاشق یکی دیگه شدم
ولی اون شخصی که باهاش این برنامه ها رو ریخته بودیم
قرار بود نقش بدی داشته باشه
منو بزنه و اذیت کنه و اینا
و منم به مامان و بابا گفته بود من عاشقشم
و اینا
مامان و بابا خیلی از این وضعیت ناراحت بودن
و میدونستن فقط یه نفر میتونه جلوم رو از این عشق بگیره
پس با عمو و زن عمو حرف زدن
که یونگی رو بیاره
و منو منصرف کنه
نقشه گرفته بود و این واقعا عالی بود
یه نقشه جنگی برای عشق بود.......
نقشه درست پیش رفت
و همه چی عالی شد
ولی مامان و بابا هنوز با ازدواج مخالف بودن
+ آخه چرا ؟ چرا ( داد )
پ.ا: صدات رو برای ما بلند نکن
همینی که هست
+ ولی من عاشقشم ، منو از اون جدا کردین و حالا نمیزارین باهاش ازدواج کنم؟
م.ا: چیکار میکردیم
مجبور شدیم بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنیم
- زن عموووو
م.ا: بله؟ خب راست میگم دیگه
م.ی: حالا بیا اینبارو قبول کن
اونا واقعا عاشقا
خودت فهمیدی که اشتباه آت بوده از اول هم ، پس ما باید مخالف باشیم نه شما
+ میدونم همش تقصیر منه ، من باعث تمام مشکلات شدم
و میخوام درستش کنم
چه شما بخواین و نخواین
من با عشقم ازدواج میکنم
- واو ، دوباره عاشقت شدم
م.ا: تو نمیتونی
+ حالا صبر کنین، ببینین کی میتونه و کی نمیتونه
و رفتم بیرون
۳.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.