پارت ششم عشق ناشناسم :
پارت ششم عشق ناشناسم :
ویو کوک : یه هفته جون نداشت هیچکاری بکنه
یه هفته مثل پرستار ازش مراقبت کردم
و بالاخره سرپا شد
- مطمئنی خوبی ؟
+ آره ، به لطف تو
- خب پس دیگه میتونی مرخص بشی
و کارهای مرخص شدنش رو انجام دادیم
و بردمش خونه
- نیازی هست من بمونم ؟
+ نه ممنون
تا همینجا هم خیلی اذیتت کردم
- نه بابا ، اگر کاری بود ، حتما بگو
+ باشه
اومد راه بره که ......
ویو ات: خواستم راه برم و تا دم در همراهیش کنم
ولی یهو جای تیر گرفت و افتادم زمین
- آت ؟
چیشدی
اومد و بلندم کرد
+ خوبم ممنون
تو برو
- نمیتونم تنهات بزارم
اینکاراش باعث شده بود خیلی عاشقش بشم
یه هفته ازم مراقبت کرد
- آت ، چرا هر چی صدات میکنم جواب نمیدی ؟
+ ببخشید
وقتی دید بلند نمیشم ، بغلم کرد و میخواست بزارمت روی مبل که
محکم بغلش کردم
+ میشه نری ؟
میشه تا وقتی که میتونی پیشم بمونی ؟
ویو کوک : خیلی تعجب کردم و منم بغلش کردم و گفتم :
- من هیچ کاری ندارم ، تو همه کار و زندگیم شدی
+ من.......
- من عاشقت شدم
نمیتونم بدون تو زندگی کنم
+ منم، نرو پیشم بمون
- نمیرم
گذاشتمش روی مبل و کنارش نشستم
سرش رو روی شونم گذاشت و منم موهاش رو ناز کردم
- چقدر من تو رو دوست دارم ، پس چی باید صدات کنم ؟
+ هر چی دوست داری
- بیب چطوره ؟
+ عالیه
من چی پس ؟
- هر چی دوست داری
+ کوکی ، کوکم .....
وقتی داشت میگفت قلبم از شدت خوب بودن اون لحظه اب شد
- بسه
دیگه نمیتونم تحمل کنم
+ چیشد ؟
- قند تو دلم آب شد ، ولم کن
+ یاااا، احساسی شدی ها
- اگر برای تو نباشم ، برای کی باشم ؟
+ هیچ کس ، فقط من
- چشم
ویو نویسنده : همینجوری به بحث هاشون ادامه دادن
ولی بچه ها میدونین چه چیزی اینقدر ناراحت کننده است ؟
این که مامان و بابای جونگکوک معتقد بودن که جونگکوک باید با یه دختر اصیل ازدواج کنه که خیلی پولداره
پس جونگکوک اینو میدونسته
و این یعنی قراره از ات جدا شن
ویو کوک : چیکار میتونستم بکنم؟
حداقل یکم از عشقم رو بهش بدم
ولی باید بهش میگفتم
- آت
+ بله؟
- من...........
ویو کوک : یه هفته جون نداشت هیچکاری بکنه
یه هفته مثل پرستار ازش مراقبت کردم
و بالاخره سرپا شد
- مطمئنی خوبی ؟
+ آره ، به لطف تو
- خب پس دیگه میتونی مرخص بشی
و کارهای مرخص شدنش رو انجام دادیم
و بردمش خونه
- نیازی هست من بمونم ؟
+ نه ممنون
تا همینجا هم خیلی اذیتت کردم
- نه بابا ، اگر کاری بود ، حتما بگو
+ باشه
اومد راه بره که ......
ویو ات: خواستم راه برم و تا دم در همراهیش کنم
ولی یهو جای تیر گرفت و افتادم زمین
- آت ؟
چیشدی
اومد و بلندم کرد
+ خوبم ممنون
تو برو
- نمیتونم تنهات بزارم
اینکاراش باعث شده بود خیلی عاشقش بشم
یه هفته ازم مراقبت کرد
- آت ، چرا هر چی صدات میکنم جواب نمیدی ؟
+ ببخشید
وقتی دید بلند نمیشم ، بغلم کرد و میخواست بزارمت روی مبل که
محکم بغلش کردم
+ میشه نری ؟
میشه تا وقتی که میتونی پیشم بمونی ؟
ویو کوک : خیلی تعجب کردم و منم بغلش کردم و گفتم :
- من هیچ کاری ندارم ، تو همه کار و زندگیم شدی
+ من.......
- من عاشقت شدم
نمیتونم بدون تو زندگی کنم
+ منم، نرو پیشم بمون
- نمیرم
گذاشتمش روی مبل و کنارش نشستم
سرش رو روی شونم گذاشت و منم موهاش رو ناز کردم
- چقدر من تو رو دوست دارم ، پس چی باید صدات کنم ؟
+ هر چی دوست داری
- بیب چطوره ؟
+ عالیه
من چی پس ؟
- هر چی دوست داری
+ کوکی ، کوکم .....
وقتی داشت میگفت قلبم از شدت خوب بودن اون لحظه اب شد
- بسه
دیگه نمیتونم تحمل کنم
+ چیشد ؟
- قند تو دلم آب شد ، ولم کن
+ یاااا، احساسی شدی ها
- اگر برای تو نباشم ، برای کی باشم ؟
+ هیچ کس ، فقط من
- چشم
ویو نویسنده : همینجوری به بحث هاشون ادامه دادن
ولی بچه ها میدونین چه چیزی اینقدر ناراحت کننده است ؟
این که مامان و بابای جونگکوک معتقد بودن که جونگکوک باید با یه دختر اصیل ازدواج کنه که خیلی پولداره
پس جونگکوک اینو میدونسته
و این یعنی قراره از ات جدا شن
ویو کوک : چیکار میتونستم بکنم؟
حداقل یکم از عشقم رو بهش بدم
ولی باید بهش میگفتم
- آت
+ بله؟
- من...........
۴.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.