پارت
پارت²¹
(بادیگارد هات❤️🔥)
نوشتم:
_اوکی بیا کافه(....)
بعد چند دقیقه تایپ کرد:
_اوکی
که صدای آریما بلند شد.
_خب بیاین بریم اتاق منو نشون بدین.
سرمو بلند کردم که با شوگا چشم تو چشم شدم.
احساس میکردم ضربان قلبم خیلی بالا رفت اما اخمی کردم و نگاهمو گرفتم.
شوگا هم با اخم گفت:
_بفرمایید
سری تکون دادم و با آریما حرکت کردم.
اول از همه از اون انباری که در اومدیم نفس عمیقی کشیدم.
یعنی این همه مدت ما تو انباری بودیم.
از در خوشگل و باکلاسی وارد شدیم و اول یه پذیرایی بود که خیلی بزرگ بود.
شوگا گفت:
(بادیگارد هات❤️🔥)
نوشتم:
_اوکی بیا کافه(....)
بعد چند دقیقه تایپ کرد:
_اوکی
که صدای آریما بلند شد.
_خب بیاین بریم اتاق منو نشون بدین.
سرمو بلند کردم که با شوگا چشم تو چشم شدم.
احساس میکردم ضربان قلبم خیلی بالا رفت اما اخمی کردم و نگاهمو گرفتم.
شوگا هم با اخم گفت:
_بفرمایید
سری تکون دادم و با آریما حرکت کردم.
اول از همه از اون انباری که در اومدیم نفس عمیقی کشیدم.
یعنی این همه مدت ما تو انباری بودیم.
از در خوشگل و باکلاسی وارد شدیم و اول یه پذیرایی بود که خیلی بزرگ بود.
شوگا گفت:
- ۱.۲k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط