ازدواج سوری پارت 58
ازدواج سوری پارت 58
رفتیم سر یخچال غذا تو یخچال بود همونو گرم کردیمو خوردیم باز رفتیم رو مبل همونجا خوابمون برد
فردا صبح
صبح از خواب پاشدم تهیونگ خواب بود با یه بوسه از خواب بیدارش کردم
ته ـ بیدار شدی؟*با صدای خابالو*
ـ اره
ته ـ منو که بخشیدی؟
ـ اره
از سر جامون پاشیدم هیچکس بیدار نشده بود برای همین منو ته صبحونه اماده کردیم موهامو گوجه ای بستم بالا، در حال اماده کردن صبحونه بودم که ته از پشت محکم بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدن گوشم و گردنم منم رو گردن و گوشم و شکمم حساس بودم قلقلکم میشد
ـ یااا نکن قلقلکم میشه
ته ـ قلقلکی هستی؟
ـ فقط گردنمو گوشمم با شکمم
ته ـ باشه نمیکنم
ـ افرین گرگ خوب
ته ـ اگه بگی "افرین گرگ خوب" قلقلکت میدم
ـ نه لطفا نه
ته افتاد دنبالم میخواست قلقلکم بده منم فرار کردم از دستش رفتم تو حیاط
ـ یااا نکن
ته ـ میکنم
اخر گیرم اورد شروع کرد به قلقلک دادنم
ویو تهیونگ
ات رو گیر اوردم شروع کددم به قلقلک دادانش از خنده افتاد زمین منم افتادم روش چمشام قره خورد به چشمامش نگاهش افتاد به لبام شروع کردیم به بوسیدن همدیگه بعد چن دقیقه بچه ها اومدن داخل حیاط سریع از هم جدا شدیم خودمونو جمع جور کردیم
ویو ات
سفره رو چیدیم و خوردیم همه رفتن سر کارشون ناجینا نرفت سرکار و پیشمون موند ماهم یه زره رفتیم بیرون خوش گذروندیم
ویو تهیونگ
رفتم شرکت همه رو جمع کردم تو اتاق جلسه مطبوعاتی به کانیا گفتم خبرنگار هارو جمع کنه برای ساعت 10 و به هیونا بگه بیاد سرکت دلم میخواست ری اکشن
ساعت 10 پنج کم بود که کانیا اومد داخل اتاقم
کانیا ـ اقای کیم همه چی حاضره پنج دقیقه ی دیگه هم جلسه شروع میشه
ـ خبرنگار ها چی؟
کانیا ـ همشون اومدن
ـ هیونا چی؟
کانیا ـ تو راهن
ـ چی بهش گفتی؟
کانیا ـ گفتم اقای کیم میخوان خبر ازدواج رو رسمی کنن
ـ خوبه
از سر جام بلند شدم برگه ی قرار دادو رو برداشتم با کانیا رفتیم سمت اتاق جلسه مطبوعاتی همه داستن پچ پچ میکردن خودمو درست کردم رفتم روی صحنه همه نگاها و دوربینا رو من بود
ـ سلام به همه، دلیل این جلسه خیلی مهمه
کانیا از دور بهم علامت داد که هیونا اومده داره میاد اینجا
ـ فقط من نیستم که قراره این خبرو بگه
هیونا هم اومد بالا
هیونا ـ سلام به همه من شریک اقای کیم تهیونگ هستم و قراره یه خبر رو بهتون بگیم
ـ بزار من بگم
هیونا ـ باشه *با لبخند *
ـ خب، این چیزی که دسته منه میبین قرار داد شرکته و من وارث شرکت......این شراکتو بهم میزنم
هیونا ـ چیی*با صدای اروم *
همه داشتن تند تند عکس میگرفتن میخواستم از اونجا خارج شم که.....
+اقای کیم پس نامزدیتون با خانم هیونا چی میشه؟
برگشتم سر جای اولم......
رفتیم سر یخچال غذا تو یخچال بود همونو گرم کردیمو خوردیم باز رفتیم رو مبل همونجا خوابمون برد
فردا صبح
صبح از خواب پاشدم تهیونگ خواب بود با یه بوسه از خواب بیدارش کردم
ته ـ بیدار شدی؟*با صدای خابالو*
ـ اره
ته ـ منو که بخشیدی؟
ـ اره
از سر جامون پاشیدم هیچکس بیدار نشده بود برای همین منو ته صبحونه اماده کردیم موهامو گوجه ای بستم بالا، در حال اماده کردن صبحونه بودم که ته از پشت محکم بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدن گوشم و گردنم منم رو گردن و گوشم و شکمم حساس بودم قلقلکم میشد
ـ یااا نکن قلقلکم میشه
ته ـ قلقلکی هستی؟
ـ فقط گردنمو گوشمم با شکمم
ته ـ باشه نمیکنم
ـ افرین گرگ خوب
ته ـ اگه بگی "افرین گرگ خوب" قلقلکت میدم
ـ نه لطفا نه
ته افتاد دنبالم میخواست قلقلکم بده منم فرار کردم از دستش رفتم تو حیاط
ـ یااا نکن
ته ـ میکنم
اخر گیرم اورد شروع کرد به قلقلک دادنم
ویو تهیونگ
ات رو گیر اوردم شروع کددم به قلقلک دادانش از خنده افتاد زمین منم افتادم روش چمشام قره خورد به چشمامش نگاهش افتاد به لبام شروع کردیم به بوسیدن همدیگه بعد چن دقیقه بچه ها اومدن داخل حیاط سریع از هم جدا شدیم خودمونو جمع جور کردیم
ویو ات
سفره رو چیدیم و خوردیم همه رفتن سر کارشون ناجینا نرفت سرکار و پیشمون موند ماهم یه زره رفتیم بیرون خوش گذروندیم
ویو تهیونگ
رفتم شرکت همه رو جمع کردم تو اتاق جلسه مطبوعاتی به کانیا گفتم خبرنگار هارو جمع کنه برای ساعت 10 و به هیونا بگه بیاد سرکت دلم میخواست ری اکشن
ساعت 10 پنج کم بود که کانیا اومد داخل اتاقم
کانیا ـ اقای کیم همه چی حاضره پنج دقیقه ی دیگه هم جلسه شروع میشه
ـ خبرنگار ها چی؟
کانیا ـ همشون اومدن
ـ هیونا چی؟
کانیا ـ تو راهن
ـ چی بهش گفتی؟
کانیا ـ گفتم اقای کیم میخوان خبر ازدواج رو رسمی کنن
ـ خوبه
از سر جام بلند شدم برگه ی قرار دادو رو برداشتم با کانیا رفتیم سمت اتاق جلسه مطبوعاتی همه داستن پچ پچ میکردن خودمو درست کردم رفتم روی صحنه همه نگاها و دوربینا رو من بود
ـ سلام به همه، دلیل این جلسه خیلی مهمه
کانیا از دور بهم علامت داد که هیونا اومده داره میاد اینجا
ـ فقط من نیستم که قراره این خبرو بگه
هیونا هم اومد بالا
هیونا ـ سلام به همه من شریک اقای کیم تهیونگ هستم و قراره یه خبر رو بهتون بگیم
ـ بزار من بگم
هیونا ـ باشه *با لبخند *
ـ خب، این چیزی که دسته منه میبین قرار داد شرکته و من وارث شرکت......این شراکتو بهم میزنم
هیونا ـ چیی*با صدای اروم *
همه داشتن تند تند عکس میگرفتن میخواستم از اونجا خارج شم که.....
+اقای کیم پس نامزدیتون با خانم هیونا چی میشه؟
برگشتم سر جای اولم......
۷.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.