پارت ۱۳ دشت باز

توی راه زیر بارون خیس شدیم وقتی برگشتیم به مراسم همه رفته بودن من چند دقیقه ای کنار قبر نشستم
دیگه بلند شدیم و پیاده راه رفتیم توی راه پام گرفت
یونگی وقتی متوجه شد سعی کرد منو کول کنه
و کول کرد توی راه خیلی خجالت کشیدم. وقتی فهمید خجالت کشیدم
گفت : انقدر خجالتی نباش
هیچی نگفتیم وقتی رسیدیم
یه خدمتکار اومد جلو
خدمتکار: ارباب و بانوی جوان ملکه و ارباب بزرگ خیلی دنبال شما بودن لطفا سریع دنبالم بیایند
وقتی وارد سالن شدیم مادر یونگی اومد سمت ام
بانو مین : دخترم کجا بودی همه جارو گشتیم و تو یونگی شما دوتا چرا یهو قیبتون زد. او چقدر لباساتون کثیفه برید کاراتون رو بکنین شام تا ۳۰ ساعت دیگه حاضره

رفتیم تو اتاق

من همونجوری لباسم رو درآوردم و رفتم تو وان از خستگی اومدم بیرون و رو تخت خوابیدم

نور رو صورتم بود
بلند شدم از جام و به بیرون نگاه کردم. اه. تا صبح خوابیدم ساعت چنده ۱۰ 🤯 وای نه سریع. یه لباس پوشیدم ( عکسش اسلاید بعده )
از اتاق بیرون اومدم هیشکی نبود جزع یه خدمتکار اونم جسیکا
یونگی رو مبل بود داشت کتاب میخوند و خبری از پدر مادر یونگی نبود
از پله پایین اومدم رفتم جلو یونگی

یونگی : بلخره بیدار شدی میدونی چند ساعت خوابیدی ( خنده )
ات : نمیدونم چی شد
یونگی : اشکال نداره‌ بیا بریم یه چیزی بخوریم
ات : خانم اقا کوشن ؟
یونگی : یه هفته مسافرت
ات : یه هفته 😳
یونگی اره ولی. این روزا یه نفر تو عمارته و شبا کسی نیست ( شیطون )
ات : منحرف
یونگی ( خنده بلند )
رفتم سمت آشپزی خونه و یه نون با مربا خوردم
رفتم سمت طویله
یونگی: سوارکاری بلدی؟
ات: 😑
یونگی : حال داری بریم دشت
ات : اره
حاضر شو
ات : یه کیف برداشتم و یه کتاب با چایی گذاشتم یه لباس پوشیدم ( عکسش اسلاید دوم ) و اسب رو زین کردم
نگام به یونگی افتاد لباس ساده ای پوشیده بود با یه کیف
یونگی : حاضری
ات: اره ولی تفنگ میخوام
یونگی: چی ؟
ات : تفنگ
یون‌یونگی:باش بیا
سوار اسب شدیم و راه افتادیم
من همون اول چهارنل رفتم
یونگی پشتم آمد
یونگی : کدوم سمت بریم
ات : دنبالم بیا
۱ دیقه تو راه بودیم و به یه دشت پهناور رسیدیم که پر گل های مختلف بود
از اسب پیاده شدیم و اسب هارو به درخت بستیم و یه زیر انداز پهن کردیم
و .....

اسلاید اول لباس خواب ات
سلاید دوم لباس ات برای اومدن به دشت
اسلاید سوم لباس شوگا برای اومدن به دشت
دیدگاه ها (۱)

هالا فهمیدی عزیز که به من گفتی مدگل هیتره

پارت ۱۴ دشت باز

پارت ۱۲ دشت باز

پارت ۱۱ دشت باز

هنرمند کوچولوی من

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۷

پارت ۳۸جیمین یه لباس رسمی میپوشه جیمین: زود تر حاضر شو باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط